خود گفته که هروقت گرفتار شدید، بر دامن ما دست توسل بزنید

نویسنده:

مترجم:


می‌گفتن از این آقا کم نخواین. گره افتاده بود توی زندگیم. یادمه اون روز با خانمم سر مسئله مالی بحث بدی کردیم. به خودم گفتم مگه ما مشهدیا کجا داریم که رو بندازیم و جواب بگیریم جز در خونه امام رضا(ع)؟ با یک دل پر رفتم سمت حرم. تو راه با خودم حرف می‌زدم. رسیدم دم در. سلام دادم و داخل نرفتم. گفتم آقا، بامرام، مشتی، دمت گرم، من سپرده بودم به خودت، این رسمش نبود که من خجالت‌زده بشم. گفتم نمیام دیگه حرمت. برگشتم. با همه ناراحتی روز تموم شد و خوابیدم. ساعت حدود 5 صبح در خونه رو زدن. خدایا کیه این وقت صبح؟ گفت پستچی، تشریف بیارین دم در. پرسید منزل فلانی؟ گفتم بله. گفت رسید رو امضا کنین و یه نامه داد. هنوز خواب‌آلود بودم. حواسم اومد سرجاش. پستچی؟ این ساعت؟ برگشتم دم در، دوباره نگاه کردم، بنده خدا اثری ازش نبود. نامه رو نگاه کردم هیچ آدرسی نداشت. پاکت رو باز کردم. هاج و واج موندم. اول صبحی این چی بود؟ از کجا اومد؟ داخل پاکت یه مبلغی پول بود. پاهام سست شد، نشستم روی زمین. گفتم یا امام رضا(ع) غلط کردم، من کی باشم که برای شما خط و نشون بکشم؟ شال و کلاه کردم، رفتم پابوس آقا(ع) و نماز زیارت خوندم و رفتم پای ضریح. اشکم بند نمی‌اومد. گفتم آقاجان ما کوچیکا کم میاریم، شما به بزرگی خودت منو ببخش، من کسی رو جز تو ندارم دورت بگردم. الان نزدیک به بیست سال از اون ماجرا می‌گذره. زندگی من بالا و پایین زیاد داشت. به مو می‌رسه ولی از برکت نگاه امام رضا(ع) رشته روزی و برکت رضوی تو زندگیم پاره نمی‌شه. محمود ماروسی
10 صفحه اول