گفت و گوی «خراسان» با خانواده شهیدان نظری از شهدای مشهدی که در حمله رژیم غاصب صهیونیستی به شهادت رسیدند

نگران مردم بودند

نویسنده: هانیه غلامی

مترجم:


 زمان می‌گذرد، مکان‌ها فرومی‌شکنند، ولی حقایق جاودانه می‌مانند. شهید حقیقت جاوید است. دشمنان ایران اسلامی باید بدانند حلقوم‏ ها را می‌توان برید اما فریاد‏ها را هرگز، فریادی که از حلقوم بریده بر می ‏آید، جاودانه می‏ماند و فریاد آزادگی ملت ایران پس از شهادت فرزندانش بلندتر خواهد بود. آن چنان که مادران شهیدان نظری مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا را رساتر از قبل بر زبان جاری می‌کند. رژیم غاصب صهیونیستی با حمله به خاک کشورمان ماهیت زشت و سیاه خود را بیش از پیش بر همگان آشکار کرد و با وجود این که بارها ادعای پوچ دوستی با مردم ایران را داشت، عده زیادی از مردم عادی، غیرنظامیان، زنان و کودکان را به خاک و خون کشید. شهیدان محمدمهدی و زهرا نظری از جمله شهیدان مشهدی بودند که در حملات هوایی رژیم صهیونیستی به ساختمان‌های مسکونی به شهادت رسیدند. ساعتی را مهمان منزل این شهیدان بودیم و روایت خانواده‌شان را که شاهدان عینی این اتفاق نیز بوده‌اند شنیدیم.


مادر شهیدان نظری علاوه بر داغ فرزندانش، خود در این اتفاق آسیب دیده است؛ ولی با این حال به رسم زینب کبری(س) صبوری می‌کند. می‌توان دردی را که در واژه‌اش وجود دارد حس کرد اما او استوار و باصلابت ولی غمدیده روایت می‌کند و می‌گوید: ساعت 3 و نیم بعدازظهر بود ما تو ساختمان بودیم، چهار، پنج انفجار در آن محدوده رخ داد، صدای خیلی بلندی داشت، همه افرادی که در آن ساختمان بودند خارج شدند، من به همراه همسر، برادر و پسر کوچکم به سمت خروجی رفتیم، پسر بزرگم شهید محمد مهدی و زهرا دختر بزرگم که به شهادت رسیدند و دختر دومم فاطمه را که بسیار آسیب دیده و تازه به مشهد منتقل شده است صدا زدم. شهید محمدمهدی گفت برو مامان ما پشت سرت می‌آییم. دخترها رفته بودند چادر بردارند در همان لحظه هم به فکر چادرشان بودند، محمدمهدی می‌خواست خواهران خودش را همراهی کند. جلوی خروجی که رسیدیم انفجار اتفاق افتاد، موج انفجار همه ما را که با دیگر ساکنان جمعیت زیادی بودیم پرت کرد و در آن لحظه دو دختر و پسر من هنوز بالا بودند و ما زیر آوار بودیم، سر من شکسته بود، نمی‌دانستیم کجاییم، تاریکی و ظلمت همه جا را فراگرفته بود. گویا دختر دومم جلوی در بوده و خواهر و برادرش هم هنوز خارج نشده بودند و با انفجار از پنجره ساختمان به پایین پرت شدند. ما را از زیر آوار خارج کردند ولی محمدمهدی و زهرا زیر آوار بودند.
دلواپس مردم بود
از مادر شهدا می‌خواهیم از روحیات و عوالم فرزندان شهیدش برایمان بگوید، ادامه می‌دهد: محمدمهدی و زهرا همیشه به شهدا غبطه می خوردند، دلواپس و نگران مردم و کشور بودند، پسرم دغدغه زیادی درباره امور مردم داشت و سعی می‌کرد، کمک کند، دلواپس مردم بود. همیشه مراسم‌های مربوط به شهدا را در حرم شرکت می‌کردند و آرزوی شهادت داشتند. حاجیه خانم به علت حضورشان در تهران این گونه پاسخ می‌دهد: سال گذشته همسرم در تهران عمل قلب باز داشتند و امسال برای ادامه درمان به تهران رفتیم و مهمان بودیم، هیچ کدام از اعضای خانواده من نظامی نبودند این دروغ محض است که رژیم صهیونیستی می‌گوید تنها نظامیان را هدف قرار می‌دهد. دشمنی اسرائیل و آمریکا با ایران و ایرانی و اسلام است. من عزیزترین چیز در زندگی‌ام، فرزندانم از من جدا شدند، این برای من بسیار سخت است اما مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکایی که همیشه از ته دل می‌گفتم الان بیشتر خواهم گفت.
بغض در صدایش می‌دود، لحظه‌ای چشم بر هم می‌گذارد تا دلش را آرام کند و ادامه می‌دهد: اگر الان فرزندان شهیدم را ببینم می‌گویم خوشا به سعادت شما، به آرزوی خودتان رسیدید و آنچه می خواستید خداوند به شما داد. پسرم شب قبل از این اتفاق تا سحر در کهف‌الشهدا بود. من فکر می‌کنم پسرم با شهدا حرف دلش را زده بود. قبل از این هر وقت از شهادت می‌گفتند گمان می‌کردم، تحمل چنین اتفاقی را ندارم اما الان از حضرت زینب(س) صبر خواستم و لطف اهل بیت(ع) را مشاهده می‌کنم. حرف از خاطره که می‌شود مادر تنها چیزی که خوب به خاطر دارد محبت بی‌حد و حصر است و نقل می‌کند: بچه‌ها قبل از آن که چیزی از آن‌ها بخواهم متوجه می‌شدند چه احتیاج دارم. محمدمهدی و زهرا مثل پروانه‌ای که گرد شمع می‌چرخد دور من بودند، دقیقا مثل پروانه. آن روز که بچه‌ها را در حرم امام رضا(ع) تشییع کردند باز هم از آقا خواستم در این مصیبت بزرگ به من صبر و تحمل بدهد و آن چنان که حضرت زینب (س) فرمودند جز زیبایی چیزی ندیدم، من هم صبور باشم.

​​​​​​​
کار جهادی برای مردم
حسین برادر شهیدان نظری که در زمان انفجار همراه پدر و مادرش بوده نیز در این گفت و گو با ما همراه است، می‌گوید: ما قبل از شروع حمله رژیم صهیونیستی برای روند درمان پدر و مادر به تهران رفته بودیم و در ساختمانی مسکونی در غرب تهران ساکن بودیم، با شروع این اتفاقات صداهای انفجار اغلب شب شنیده می‌شد و چون ساختمان‌ها مسکونی بود فکر نمی‌کردیم که آن جا را بزنند، چون متعلق به جایی نبود. برادرم منتظر بود خواهرها چادر سر کنند، دو بار حمله اتفاق افتاد و بعد از حادثه من مجبور شدم پیکرهای شهدا را ببینم تا بتوانم شناسایی کنم، اتفاق بدی بود. تن بی‌سر دیدم، سر بی‌تن دیدم. برادر شهید من، طلبه بود، یک محقق و پژوهشگر ممتاز بود و در کلاس‌های درس خارج علمای برجسته شرکت می‌کرد. خواهرم حافظ و مدرس قرآن بود و به صورت جهادی کار می‌کرد، از جمله در دارالقرآن آستان قدس رضوی فعالیت داشت، خواهرم شخصیت عجیب و بی‌نظیری داشت، فعالیت‌های فرهنگی بسیاری را تا رسیدن به نتیجه دنبال می‌کرد. در حالی که استخدام جایی نبود و حقوقی دریافت نمی‌کرد مانند یک نیروی رسمی تعهد به کار داشت. به واقع، ما به هیچ نهادی وابستگی نداشتیم و یک خانواده کاملا مردمی هستیم.
اشک‌های حسین برادر کوچک شهیدان نظری که در پشت دریچه چشمانش پنهان شده‌اند گویای دلتنگی و فقدان عمیقی است که در دل دارد. او درباره برادرش می‌گوید: برادرم با وجود مشغله‌ های زیاد درسی و کاری که داشت حواسش به همه بود. تمام روند درمان پدر و مادرم را مدیریت می کرد، درباره همه مسائل مرتبط با بیماری مطالعه داشت. برادرم نسبت به من فوق العاده مهربان بود. تعبیری داشت می گفت «من سنم بیشتره ولی حسین آقا بزرگ تره»، او همه وجوه مهربانی را نسبت به من داشت در صورت لزوم به من تذکر می‌داد، به جزئی‌ترین چیزها توجه داشت. یادم هست یک مدت عارضه کمردرد داشتم به هیچ کس نگفته بودم، برادرم به محض دیدن من متوجه شد. بسیار صمیمی و با رفاقت با من حرف می زد. من هم اگر لیاقت داشته باشم به این که برای ایران اسلامی و در راه اسلام و قرآن جانم را بدهم، افتخار می کنم.
10 صفحه اول