ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:


فاضل نظری
​​​​​​​شعر اول:
قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد
ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانه‌ای را برد، از بنیاد برد
عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این‌چنین هرکس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها..‌.
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر.‌‌..
هرچه برد از آن چه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
شعر دوم:
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهی باز کنم
به پریشانی گیسوی تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین