احسان عبدیپور
نویسنده:
مترجم:
- عبدو جمیله می گه یه بار هم که ما عاشق شدیم، اداره اماکن نذاشتمون. گفتم: عاشق کی عبدو؟ گفت: هی... . گویا میزنه و عبدو عاشق صبریه دخترِ رباب میشه، منتها صبریه از خیلی سالها پیش عاشقِ جیگر بوده، عبدو خواسته جیگرفروشی بزنه که شب تا شب صبریه رو بکشونه پای بساط و همو لابهلاها عشقِ بهقول خودش تا بُن استخون خانه کردهاش را ابراز کند... گفتم خو احمق میرفتی مستقیم بهش میگفتی. گفت: نههههه او اصلا عاشق این بود که زنِ یه شوهرِ جیگری بشه. گفتم خو آخرش چی شد؟ شوهر چه رنگی کرد؟ گفت: رفت زن کریم آشی شد! گفت: مو یه مشت جیگری جور کردم نهادم رو گاری گفتم قبر پدر اماکن و صنف و شهرداری و رفتم سرِ نبش کوچه شون بساط کردم. هنوز جیگرامه سیخ نکرده بیدم که طبق پیشبینیم صبریه، سیخ جلو بساطم سبز شد. از دلخوشی نه آسمون بیدم و نه زمین. گفتم شب اولمه، پول نمی گیرما صبریه خانوم! همو شو، صبریه چنانی زد رو سیوهفتا سیخِ جیگر که سهِ بعد نصف شو بردنش بیمارستان، چهار، چهار و نیم ای طرفا آپاندیسشه درآوردن انداختن دور. فرداش دکتر میاد سر تختش می گه بهتری صبریه خانوم؟ صبریه با ناله می گه: ها... دکتر میگه خیلی خب. امروز مرخصه ولی تا یه مدتی فقط سوپ و آش و اینا بخوره. بعد سر جنبوند و گفت: سوپ خو مُد نبود او موقع... ولی آش... آش تا دلت بخواد. ای شد که صبریه با رحیم آشی ازدواج کرد.
10 شماره آخر