تاپخند
نویسنده:
مترجم:
تلخ ترین لحظه دوران بچگیم وقتی بود که یک ساعت تو صف نونوایی بودم، یهو شاطر میاومد منو نشون میداد و میگفت: «تا قبل این بچه نون میرسه، بقیه بیخود نمونن».
مامانم میگه اگه پولدار بودیم هر روز برنج میپختم، زنگ میزدم از بیرون کباب میگرفتم... فداش بشم تو رویاهاش هم قناعت میکنه، خب مادر من برنج هم باهاش سفارش بده دیگه!
عقدکنون دوستم و خانمش بود که هر دو پزشک هستن، عاقد بار اول خوند عروس خانم وکیلم؟ دوستاش گفتن عروس رفته بیمار ویزیت کنه!
مامانم میگه اگه پولدار بودیم هر روز برنج میپختم، زنگ میزدم از بیرون کباب میگرفتم... فداش بشم تو رویاهاش هم قناعت میکنه، خب مادر من برنج هم باهاش سفارش بده دیگه!
عقدکنون دوستم و خانمش بود که هر دو پزشک هستن، عاقد بار اول خوند عروس خانم وکیلم؟ دوستاش گفتن عروس رفته بیمار ویزیت کنه!
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین