شغل سختی دارین...

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​راننده، میان‌سالی را رد کرده بود موهایش سفید بود و چین و چروک‌های صورتش زیاد، نگاهش کردم و فکر کردم چه شغل سختی دارد. بهار درخت‌ها سبز می‌شود و او در ترافیک کلاچ و ترمز می‌گیرد و دنده عوض می‌کند. تابستان هوا گرم می‌شود و او باید شیشه‌ها را تا ته پایین بکشد، در ترافیک عرق بریزد و کلاچ و ترمز بگیرد و دنده عوض کند. بعد باید ریختن برگ درخت‌ها را نگاه کند و با ترافیک پاییزی بسازد و کلاچ و ترمز بگیرد و دنده عوض کند، زمستان باید سر شیشه را پایین بدهد تا صدای مسافرها را بشنود، مثل بید بلرزد و ترافیک را تحمل کند و کلاچ و ترمز بگیرد و دنده عوض کند و... همان موقع راننده برگشت و نگاهم کرد. گفتم «کارتون خیلی سخته» راننده گفت «نه، بهار وقتی درخت‌ها سبز میشن درخت‌ها رو می‌بینم؛ تابستون که هوا گرم میشه، شیشه رو میدم پایین و به آدم‌های دور و برم نگاه می‌کنم، پاییز ریختن برگ درخت‌ها رو می‌بینم؛ زمستون هم که سر شیشه رو میدم پایین تا صدای مسافرها رو بشنوم یه هوای سردی بهم می‌خوره که خیلی می چسبه... خیلی خوبه.» بعد پرسید «شما چه کاره ای؟»
برگرفته از کتاب 
«تاکسی‌سواری»  اثر سروش صحت
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین