آدم‌‌ها مثل همین کوزه‌‌اند

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​قل قل قل... کوزه اندک اندک پر شد و آرام گرفت و سنگین شد. دیدی پسر چه شد؟ صدای حاج آخوند بود. زیر درختی نشسته بود. بالاتر از سطح چشمه بود. او را ندیده بودم تا خواستم حرفی بزنم دوباره گفت دیدی چه شد؟ منظورش را نفهمیده بودم با تعجب پرسیدم چه شد؟ گفت کوزه را می‌‌گویم دیدی چه شد؟ گفتم نه نمی‌‌دانم. گفت کوزه را خالی کن و دوباره پر کن. کوزه در بغلم بود. کوزه را خماندم و آب را بر آب چشمه ریختم. نمی‌‌دانستم چه باید کرد. گفت کوزه را پر کن. دوباره کوزه را در آب فشردم قل قل قل... کوزه پر آب شد و آرام و سنگین. «دیدی چه شد؟»؛ «پر آب شده». حاج آخوند خندید... گفت دیدی تا وقتی خالی بود، چقدر سر و صدا می‌‌کرد. وقتی پر شد آرام گرفت. آدم‌‌ها مثل همین کوزه‌‌اند. هر که پرهیاهوتر خالی‌‌تر.... وقتی پر شد، آرام و سنگین می‌‌شود.
برگرفته از کتاب «حاج آخوند»، عطاءا... مهاجرانی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین