طعمه ای برای  افیون فروشان ! 

نویسنده:

مترجم:



کودکی ۱۲ ساله بودم که مجبور شدم مرد بودن را خیلی زود یاد بگیرم. تعداد خواهرو برادرانم آن قدر زیاد بود که هرکس می‌پرسید چند خواهرو برادر هستید؟ با انگشتانم حساب می کردم! ولی خودم فرزند آخری بودم و در خانواده‌ای کاملا سنتی بزرگ شدم...
نوجوان ۱۵ ساله ای که به اتهام سرقت دستگیر شده است، درباره ماجرای خلافکاری هایش به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: کودکی ام را در یکی از روستاهای اطراف مشهد به همراه خانواده ام گذراندم و سپس تصمیم گرفتیم بعد از سالیان طولانی سکونت در روستا به شهر مهاجرت کنیم. پدرم که در روستا کشاورز بود زمین هایش را فروخت و یک خانه معمولی در  پایین شهر خرید و به کارگری در سرگذر مشغول شد.
 سه سال از زندگی در شهر گذشته بود که روزی مصالح ساختمانی روی سر پدرم سقوط کرد و او در محل کارش ، به خاطر جراحات شدید از دنیا رفت و مارا برای همیشه تنها گذاشت. غم بزرگی خانواده مارا فرا گرفت و مسئولیت من سنگین تر شد تا جایی که مدرسه را در مقطع راهنمایی رها کردم و دنبال کار گشتم اما کمتر کسی حاضر می‌شد به یک پسر ۱۲ ساله  که از هیچ کاری  سررشته ندارد کار بدهد .خلاصه بعد از مدت ها جست و جو وقتی در پارک روی نیمکت نشسته بودم و غرق در افکارخودم بودم، مردی حدود ۴۰ ساله کنارم نشست و سیگاری روشن کرد، او سعی داشت با من ارتباط بگیرد. نمی دانم چه شد اما وقتی به خود آمدم ریز و درشت زندگی ام را برایش بازگو کرده بودم. از فوت پدرم گرفته تا بی پناهی هایم و مشکلات اقتصادی زیادی که داشتیم و بدهی های پدرم را که تنها میراث او برای ما بود، برایش درد دل کردم. «ابراهیم» که از حرف های من متاثر شده بود، گفت: من برایت یک کار سراغ دارم، پول خوبی هم می دهند فقط باید در روز چند تا بسته برای کسی ببری و تقریبا کار پیک را داری. وقتی میزان حقوق را شنیدم از خوشحالی چشمانم برق می‌زد. برایم دوچرخه نو خرید تا مسیر های طولانی را با آن بروم. روز اولی که پاکت کاغذی که محتوای آن مشخص نبود را به دستم داد، از او پرسیدم این چیست؟ گفت: تو فقط وظیفه داری ببری! نه سوال کنی! دو ماهی از شروع کارم گذشته بود و پول خوبی به من می داد. من هم حسابی به خرج خانه کمک می کردم و از شرایط پیش آمده راضی بودم. یک روز که در راه رساندن یکی از بسته ها بودم باران گرفت و صورتم را خیس کرد. مدام  قطرات باران به صورت و چشمانم می خورد و باعث شد دیدم به اطراف کاهش پیدا کند. در این شرایط با خودرویی تصادف کردم و تمام لباس هایم گلی و خیس شد. بسته کاغذی هم درگودال آبی افتاد که به خاطر بارش باران جاری شده بود. خوشبختانه آسیب جدی ای ندیده بودم و فقط آرنجم  زخم سطحی داشت و خون می آمد. بیشتر نگران آن بسته ای بودم که قرار بود به مقصد برسانم از جایم به سختی بلند شدم و برخلاف اصرارهای راننده به درمانگاه نرفتم. بسته را از آب بیرون کشیدم که پاره شده بود محتوای بسته را که ناخواسته دیدم تنم از ترس شروع به لرزیدن کرد. باورم نمی شد در این مدت من ناخواسته ساقی مواد مخدر شده بودم. سریع خودم را به صاحبکارم رساندم و ماجرا را برایش بازگو کردم و گفتم دیگر حاضر به ادامه کار نیستم اما او با حرف های وسوسه کننده اش باعث شد نظرم تغییر کند. دریک لحظه مخارج خانواده ام و نیازهای شدید مالی که با چنین درآمدی رفع می شد به خاطرم آمد و مصمم تر شدم.
 از آن روز به بعد آگاهانه کارخلاف می کردم و برایم عادی شده بود. یک روز به سرم زد تا خودم مصرف مواد را تجربه کنم وقتی موضوع را به «ابراهیم» گفتم استقبال کرد و درخانه خودش برایم بساط استعمال را چید. متاسفانه این مواد مجانی و تامین کردن مکان برای مصرفم باعث شد روز به روز اعتیادم بیشتر شود. یک روز صبح که به خانه اش مراجعه کردم دیدم ماموران انتظامی در خانه‌اش را می زنند. سریع خودم را پنهان کردم و با چشم های خودم دیدم که او را دستگیر کردند و به کلانتری انتقال دادند تا توانستم از آن جا دور شدم و خودم را به خانه رساندم. ازآن روز به بعد دیگر نه درآمدی داشتم و نه می توانستم هزینه مصرف موادم را تامین کنم. تصمیم گرفتم در مکان های شلوغ به جیب بری مشغول شوم گاهی زباله هم جمع می کردم. خلاصه روزگارم را می‌گذراندم تا این که یک روز گوشی همراه مردی در جیب لباس گرم کن ورزشی اش توجهم را جلب کرد. من که دیگر به جیب بری عادت داشتم سعی کردم به آرامی آن را از جیبش خارج کنم اما حواس او جمع بود و ناگهان مچم را گرفت تلاش کردم فرار کنم ولی نشد و دیگران را هم صدا زد و کمک خواست در یک لحظه خودم را در محاصره و تنگنای  افراد زیادی دیدم که در اطرافم حلقه زده بود ند. طولی نکشید که  دست‌بند قانون بر دستانم گره خورد و نیروهای انتظامی مرا به کلانتری آوردند؛ اما ای کاش.....
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد ) تحقیقات افسران زبده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این نوجوان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین