نمی‌‌‌‌توانی هنرمند شوی

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​
مدتی با من صحبت کرد؛ کلماتش به دل می‌‌‌‌نشست و من خوب احساس می‌‌‌‌کردم که برادرانه و رفیقانه دارد مرا از گردابی که در آن گیر کرده بودم نجات می‌‌‌‌دهد. اول راجع به نقاشی من صحبت کرد. به من می‌‌‌‌گفت: «ممکن نیست بتوانی هنرمند قابلی بشوی؛ آخر این یک سنگلاخ پرخطر است. تو هرگز زجر ناکامی را نچشیده‌‌‌‌ای؛ در محیطی که در تهران پرورش یافته‌‌‌‌ای در حلقه‌‌‌‌ای که اینجا دور خود کشیده‌‌‌‌ای نمی‌‌‌‌توانی هنرمند بشوی؛ کسی‌‌‌‌که در عمرش گرسنگی نکشیده؛ کسی که از سرما نلرزیده؛ کسی‌‌‌‌که شب تا سحر بی‌‌‌‌خواب نمانده؛ چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد»؟  
برگرفته از «چشم‌‌‌‌هایش»
 اثر بزرگ علوی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین