عاشقان نصرا...، باز هم اشک او را در نیاورید!
نویسنده: محمد مهدی رحیمی
مترجم:
شب تشییع «حضرت نصرا...» به خانه ای نورانی در بیروت دعوت شدم. سال ها آرزوی حضور در آن بیت شریف را داشتم و حالا «مِن حَیث لایَحتسب» در خراب ترین حالت روحی و در سخت ترین شب های عمرم، راهی خانه نور می شدم. وارد که شدیم بانوی خانه به گرمی استقبال مان کرد، چنان گرم که از خودم پرسیدم نکند قبلا هم این جا آمده ام یا بانو را دیده ام که این گونه رفتار می کند. بانویی که همسر، مادر، خواهر و عمه شهید است. آن هم چه شهیدانی، یک از یک گُل تر، هر کدام عمود و عمادی برای حزب ا... بلکه برای محور مقاومت. قبلا وصف او را شنیده بودم، شنیده بودم که حاج قاسم و ابومهدی و ... هر بار که بیروت می آمدند منزلش می رفتند و اجازه می گرفتند تا در محراب عبادتش دوگانه ای به جا بیاورند. گفته بودند که کوه صبر است و عارفه ای غیرمُعلمه. اما شنیدن کی بود مانند دیدن. سخن که آغاز کرد، باران چشمان حاضرین تبدیل به سیلاب شد، هرچه جلوتر می رفت بیشتر احساس کوچکی می کردم. شادمان بود از این همه مصیبتی که دیده است و خدا او را لایق امتحان های متعدد کرده، هر بار بزرگ تر از قبل. می گفت اما سخت ترینش همین چند ماه قبل بود، دقیقا ۵ ماه قبل، آن غروب دلگیر جمعه. می گفت نمی دانستم می توانم از این آزمون سخت الهی هم بیرون بیایم یا نه. بانو حرف های ماندگار دیگری هم زد، ایمان، صلابت و امیدواری اش برای ما در آن شب و فردای سخت تری که قرار بود محبوبمان را تشییع کنیم، عجیب آرامش بخش و یاری رسان بود.
اما گویا رزق خاص ما هنوز به پایان نرسیده بود. تازه داشتیم جملات آخر بانو را هضم می کردیم که در مهمانخانه کوچک اما دلنشین باز شد و بانوی دیگری وارد شد. نمی دانم دعای کدام بنده نیکی مرا لایق چنین مهمانی کرده بود( البته راستش را بخواهید می دانم ...) جمع ما حالا زیبنده به حضور خانم «زینب نصرا...» شده بود. یگانه دختر فخر جهان اسلام که قرار بود ساعاتی دیگر برای همیشه با پیکر مطهر پدر بی مانندش وداع کند. تواضع، حجب و حیا از این آقازاده حقیقی، حقیقتا می بارید. درخواست مهمانان را قبول کرد تا جملاتی از پدر شهیدش بگوید. تک تک کلامش بر جانم می نشست. دست اولتر از این نمی توانستم کلامی درباره محبوبم بیابم. حرف های زیادی زد که انتشارش فرصت دیگری می خواهد و اجازه بانیان جلسه را. اما از آن همه یکی را انتخاب کردم تا گریزی به دعواها و ماجرای تلخ دیروز و امروز ایران عزیزمان بزنم. خانم نصرا... گفت اگر بخواهم بگویم شاخصترین ویژگی پدرم چه بود و چه چیزی او را به این جایگاه درخشان رساند، می گویم: «اخلاص»، «اخلاص» و «اخلاص» و اضافه کرد او فقط برای خدا کار می کرد و هیچ گاه خودش، راحتی اش و نفع شخصی اش را نمی دید.
«هر بار كه خبر درگیری جریانهای سیاسی شما را میشنوم، به شدت متأسف شده به گریه میافتم.»، «شما قدر نعماتی را كه دارید، نمیدانید»؛ این جملات، بخشی از سخنان حضرت نصرا... در دیدار یكی از مسئولان ارشد ایرانی در ماه های پس از پیروزی بزرگ جنگ ۳۳ روزه است. دبیرکل فقید حزب ا... به معنای واقعی کلمه عاشق ایران و انقلاب اسلامی بود و میدانست نزاع سیاسی بی حاصل چگونه تیشه به ریشه کشور می زند و توانی را که باید مصروف پیشرفت شود صرف هیچ و پوچ می کند.حالا یکی دو روز است جماعتی که عمدتا عاشقان مقاومت و سیدالشهدای آن هستند و در فراق او از عمق دل واحسرتا می گفتند، به جای پرداختن به زیبایی های بی پایان تشییع تاریخی بدن پاک او در سرزمین جهاد فیسبیلا...، به بهانه حراست از خواسته سید یا چرایی دروغ بستن به او، در مقابل هم صف کشی کرده اند و موشک جواب موشک می دهند و مدام هَل من مبارز می طلبند.
راز کیمیایِ محبتِ سید که به فرموده رهبر انقلاب «اکنون در اوج عزت» است و پس از ۵ ماه هنوز داغش سرد نشده، «عمل مخلصانه» و «عبور از خود و منافع شخصی» برای اعتلای کلمه حق بود. اگر دوستدار سید هستید، از خود بگذرید ولو این که خود را در موضع کاملا حق و حتی مظلوم، می دانید. یقین بدانید دعواهایی که در دوران حیات سید اشک او را در می آورد، اکنون هم همان با این شهیدِ احیاء و حاضر ناظر می کند، بلکه تلخ تر.
این از خودگذشتگی ها در محاسبات عالم گم نمی شود، مطمئن باشید در روزگاری دور یا نزدیک با شما به بهترین وجه محاسبه خواهد شد.
به قول بانوی میزبان ما در بیروت، امتحان های الهی هرچه سخت تر می شوند، زیباتر می شوند، پس از سختی آن ها نترسید، بلکه به استقبال شان بروید.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین