
زندگی، همیشه با عشق و آرزوهای سادهای آغاز میشود. اما پیچیدگیهای آن، ما را از مسیر اصلیمان دور میکند. این اتفاق درس بزرگی است؛ وقتی آرزوهای قدیمیام را به یاد میآورم، متوجه میشوم که هیچچیز بهاندازه آنچه در دل داشتم، باارزش نبوده است. هرچند دنیا همیشه ما را به سمت چیزهای بزرگتر و پیچیدهتر سوق میدهد، اما حقیقت، همان چیزهایی است که ساده و ازلیاند: یک لبخند، یک لحظه آرامش، یک قطره کوچک از محبت. اکنون، وقتی در این خانه کوچک و قدیمی به اطرافم نگاه میکنم، متوجه میشوم که تمامی آن رویاهای بزرگ و جاهطلبانهای که داشتم، بهاندازه یک لحظه آرام نمیتوانند به من معنای واقعی زندگی را نشان دهند. شاید زندگی، فقط همین باشد: نه رسیدن به چیزهای دور و بعید، بلکه یافتن شادی در همین قدمها، همین کوچکترین چیزهایی که در اطرافمان پراکندهاند. هر کسی، باید این حقیقت را یابد؛ که زندگی، معنای خود را در همین روزها و لحظههای ساده پیدا میکند.
برگرفته از کتاب «ژرمینال»، اثر امیل زولا