آق کمال به هر مناسبتی کادو می‌دهد

نویسنده:

مترجم:

یعنی تکون مخورُم، باید یَگ کادویی بِری عیال بخرُم. به جز تولدش و انواع عیدها و سالگرد ازدواج و سالگرد عقد و روز داروساز و روز زن و... هر مناسب دِگه‌ای هم منتظره که براش یَگ چیزی بخرُم. روز دختر مِگه «از بچگی عادت کردم که هر سال روز دختر کادو بگیرم»! روز معلم مِگه «بالاخره تو داروخانه به بچه‌ها خیلی چیزها یاد می‌دم»! روز کارگر مِگه «از صبح تا شب سر کار مثل ده تا کارگر کار می‌کنم»! روز پزشک مِگه «وقتی مریض می‌شی کی بهت دارو می‌ده؟»! باز روز پرستار هم مِگه «تو مریضی کی ازت مثل یک پرستار مراقبت می‌کنه؟». روز آشپز، روز راننده، روز خیاط، روز بقال، روز ماکارونی تند، روز گل نرگس، روز جوراب قرمز، روز اونایی که از خورشت بامیه بدشان میه، روز شله با نوشابه مشکی... خلاصه خودشه یَگ جوری مچِسبونه به هر روز و هر مناسبتی تا از مو کادو بکَنه! او روز مُگفت «یادت باشه فردا روز چپ دست‌هاست!» گفتُم جیگرجان تو که چپ دست نیستی! گفت: «یعنی چی؟ کم با دست چپم کار می‌کنم؟ وقتی دارم برای جناب‌عالی غذا درست می‌کنم، فقط با دست راستم آشپزی می‌کنم؟ تو نمی‌خوای کادو بخری، نخر، ولی بهانه نیار!» اِنا حالا خوب رفت. ولی خدا نکنه یَگ روزی به اسم ما باشه... روز مرد مِگه «تو هنوز مثل یک پسر بچه کوچیکی»، روز پسر مِگه «تو دیگه برای خودت مردی شدی»، روز خبرنگار مِگه «تو که کار اصلیت مهندسیه»، روز مهندس مِگه «تو که دائم داری برای روزنامه چیزی می‌نویسی»، روز خرس قطبی مِگه «تو جوجوی منی» روز چغوک مِگه «خجالت بکش از این هیکلت»... خلاصه بِری مو خیلی ضرب بزنه، هم روز تولدی یَگ چیزی مِخره و خلاص. ایم از ای.
10 صفحه آخر