ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​
زنده‌یاد غلامرضا شکوهی
شعر اول : 
در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
 چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
 چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
 فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
 دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
 می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
  
 شعر دوم:
 ذکر پابوس شما از لب باران می‏ریخت
ابر هم زیر قدم‏های شما جان می‏ریخت
 هر چه درد است به اميّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان می‏ریخت
 عطر در عطر در ایوان حرم می‏پیچید
بر سر دوش همه زُلف پریشان می‏ریخت
 نور در آینه‏های حَرَمت گُل می‏کاشت
از نگاه در و دیوار گُلستان می‏ریخت
 روی انگشت همه شوق دعا پَر می‏زد
از ضریح دِلتان آیه احسان می‏ریخت
 چشم در قاب مفاتیح تو را خط می‏بُرد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان می‏ریخت
 بَس که در کوچه‏ دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان می‏ریخت
 روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می‏ریخت
10 صفحه آخر
پربازدیدترین اخبار