4200 بار شهادت برای ابراهیم!

لحظاتی تنفس در حال و هوای خلبان شهید، ابراهیم فخرایی از شهدای هوانیروز که در عملیات کربلای 5 و در اوج حماسه و صلابت به آسمان پرواز کرد

نویسنده: صادق غفوریان

مترجم:



یکی از خیابان های فرعی در بولوار معلم مشهد، به نام او نام گذاری شده است اما شاید خیلی ها حتی ساکنان خیابان خلبان شهید ابراهیم فخرایی هم از او ندانند که البته خیلی از ما درباره حماسه سازان و سربازان وطن و کسانی که جانشان را برای ناموس و وطن شان در کف نهادند، آگاهی و شناختی نداریم.آری؛ او ابراهیم است، شهید خلبان، ابراهیم فخرایی از حماسه سازان هوانیروز که پروازها و رشادت هایش برای همیشه تاریخ این سرزمین در پیشانی هوانیروز جمهوری اسلامی ایران به یادگار خواهد ماند. کوچه پس کوچه های میدان سعدآباد مشهد که امروز به نام میدان تختی است، هنوز خاطرات «ابراهیم» را به یاد دارد. ما نیز امروز، می خواهیم جانمان را به یادش و نامش جلا دهیم، باشد که قدردان راستین ابراهیم و ابراهیم ها باشیم.




حجت‌ا... بود نامش. اردیبهشت 1335 اما توی شناسنامه شد ابراهیم؛ چهارمین پسر خانواده حاج‌یوسف فخرایی.
کودکی‌اش به شیطنت‌های بچگی گذشت و نوجوانی‌اش به ورزش کشتی. جوان که شد هوای پریدن کرد؛ آمد چهارزانو نشست روبه روی چای خوردن عصرانه حاج‌یوسف. بریده روزنامه کیهان را گذاشت پیش پدر و گفت: با اجازه شما می‌خوام به نظام بروم!
نگذاشت پدر حرف سربازی را پیش بکشد:
«نه! می‌خوام به هوانیروز برم... می‌خوام خلبان بشم.»
* می‌خوای سوار هواپیما بشی!؟
*هواپیما نه! ... هلی‌کوپتر! ... هلی‌کوپتر جنگی!
با دست در هوا ویراژ داد. پدر لبخندی زد که «پس توی آسمان هم می‌خوای کشتی بگیری؟!»
 سر پرشوری دارد و زندگی هم دست می‌گذارد روی او تا اگر سال‌ها بعد ابراهیم فخرایی را از خلبانان کشورمان سراغ گرفتید، شما را به آدمی نترس برسانند، ببرندتان جانب کسی که بیش از 1000 ساعت پرواز جنگی دارد با یک مدال بزرگ روی سینه‌اش؛ مدال شهادت.
ماجرای او و معلم آمریکایی
سال55 که ابراهیم وارد هوانیروز شد، اعزام دانشجویان به آمریکا لغو شده بود و به‌جایش استادان آمریکایی را آوردند ایران برای آموزش خلبانان آینده کشور. روزی یکی از استادان آمریکایی، یکی از دانشجویان ایرانی را تحقیر و به‌ او توهین می‌کند. ذات ابراهیم جوان که عادت به شنیدن و دیدن این‌چیزها ندارد، نمی‌گذارد ساکت بنشیند؛ بلند می‌شود، یقه استاد را می‌گیرد و می‌زند؛ با مشت او را می‌زند. این کار از جانب یکی از 36 دانشجوی برگزیده‌ای انجام شده است که از بین 100 هزار نفر برای خلبانی انتخاب شده‌اند. همین است که خبر به فرمانده وقت هوانیروز می‌رسد. جرم‌ها زیاد است؛ کتک زدن استاد، اهانت به یک آمریکایی و شکستن دندان، هم زندان دارد و هم اخراج از دوره خلبانی.
ابراهیم که تحت هیچ شرایطی دروغ نمی‌گوید، تمام ماجرا را تعریف می‌کند. فرمانده می‌گوید: «پس به شما توهین نکرده، به یکی از کارآموزها بوده، اگر به خود شما می‌گفت چه کار می‌کردید!» ابراهیم می‌گوید: «می‌کشتمش.» فرمانده دست می‌زند روی شانه‌اش و می‌گوید: «ایران برای دفاع از خودش به چنین خلبانانی نیاز دارد.»


دستم درد نکنه، عجب زدم!
والفجر 8 عملیات سنگینی است و هوانیروز در شکل‌گیری آن نقش عمده‌ای دارد. با شروع عملیات کار بچه‌های خط‌ آتش می‌شود مقابله با تانک‌های عراق و اینجاست که حسابی گل می‌کارند. توی همین عملیات بالگردهای ما برای اولین‌بار یک فروند هواپیمای دشمن را منهدم می‌کنند؛ در این تیم آتش ابراهیم فخرایی نقش عمده‌ای دارد. هم‌پروازهایش می‌گویند: پسر پرسر و صدایی بود؛ پشت بیسیم بالگرد می‌گفت «زدم، زدم خیلی خوب زدم، دستم درد نکنه، عجب زدم.» با همین رفتارهاست که به دیگر خلبانان روحیه و لبخند هدیه می‌دهد.
آخرین پرواز ابراهیم
 15 اسفند65 ، عملیات کربلای 5 و ساعت رسیده به 10:45 و وقت پریدن بالگرد شماره 536 پایگاه دارخوین. در شلمچه و شرق بصره غوغایی است؛ نیروهای ایرانی و عراقی شمشیر را از رو بسته‌اند، بچه‌های ما می‌خواهند به هر قیمتی شده بصره را تصرف کنند و بعد قطعنامه را بپذیرند، عراقی‌ها هم دوسوم نیروهای خود را آورده‌اند که نگذارند چنین اتفاقی بیفتد. در این عملیات بالگردهای کبرا بیشترین پرواز را دارند. اکثرا یک عیبی هم دارند؛ یکی فقط راکت‌اندازش درست است، یکی فقط توپ‌اندازش و ... اما با این‌حال برای روحیه دادن به نیروهای خودی باز هم به عملیات می‌روند.
ابراهیم فخرایی زیاد به دشمن نزدیک می‌شود. بچه‌های تیم آتش می‌گفتند: «نیاز نیست این قدر به دشمن نزدیک شوی» در خلبانی کبرا اصل بر این است که از فاصله 5 تا 3 کیلومتری به هدف شلیک شود اما سبک پروازی ابراهیم فخرایی نزدیک است به سبک شهید شیرودی؛ چرا که در کردستان هم‌پرواز بودند.
به دشمن بسیار نزدیک می‌شود تا بیشترین بهره را از حمله‌اش ببرد و شاید به علت همین سبک پروازی اوست که وقتی هدف اصابت موشک دشمن قرار می‌گیرد، در خاک عراق و میان نیروهای عراقی سقوط می‌کند؛ طوری که کسی جرئت و امکان نزدیک شدن به او و نجات دادنش را ندارد؛ حتی بالگرد رسکیو.
بچه‌ها می‌گفتند: «فخرایی! دلیل نداره این قدر به دشمن نزدیک بشی.»
می‌گفت: «از راه دور به من نمی‌چسبه.»

 ماجرای 4200 بار شهادت
سرهنگ خلبان محمدعلی سرباز از خلبانان همراه شهید فخرایی، می گوید: یکی باید برود در میدان نبرد و خمپاره بریزد روی سرش تا اگر یکی گفت «شش روز جبهه بودم» در جواب نگوید «همه‌اش شییییش روز!» از میان حرف‌های امثال اوست که می‌شود فهمید این شش روز 60 سال بوده؛ «پروازهای جنگی ما هر کدام 10دقیقه بود.وقتی شش بار در روز اعزام می‌شدیم، روی‌ هم می‌شد یک ساعت اما نباید بگوییم روزی یک ساعت! چرا که در همین یک‌ ساعت خلبان هزار بار می‌مرد! ابراهیم فخرایی 700 ساعت از 1100 ساعت پروازش تقریباً عملیاتی است، حالا خودتان این زمان را بر 10 دقیقه تقسیم کنید، ببینید چند بار مرده است. 700 را در 6 ضرب کنید؛ 4200 بار مردن کم است! آن‌هم برای آدمی که دانسته می‌رود! می‌داند موشک سام جلویش است، آواکس روی سرش است، توپ ضدهوایی و موشک‌انداز جلویش است، آرپی‌جی پیش رویش است و باران گلوله. فخرایی خلبانی است که 4200 بار شهید شده است. یادش بخیر؛ کافی بود بگوید «سلام» و دلت را ببرد.»

10 صفحه اول
پربازدیدترین اخبار