دختری در چنگ رمال دیو سیرت!

نویسنده:

مترجم:

 5 ساله بودم که فرزند«طلاق»نام گرفتم و به همراه برادر بزرگترم به آغوش مادر پناه بردم چراکه درآن سن وسال به عشق مادری نیاز بیشتری داشتم و او را پناهگاهی مطمئن می دانستم. ازسوی دیگرپدرم خیلی زود با زن جوانی ازدواج کردو به دنبال سرنوشت خودش رفت تا جایی که هیچ گاه سراغی از ما نگرفت. 
در این شرایط مادرم در یکی از هتل های مشهد به عنوان خدمتکار استخدام شد وبه سختی کار می کرد تا هزینه های زندگی را تامین کند. من هم تا مقطع دیپلم به تحصیلاتم ادامه دادم و سپس برای آن که کمک خرج مادرم باشم در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم وقید دانشگاه را زدم. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که در محیط کارم با جوانی به نام «نوید»آشنا شدم و به طور پنهانی با یکدیگر ارتباط برقرارکردیم. من عاشق «نوید»شده بودم و به امید ازدواج به این رابطه ادامه می دادم و برسر قرارهای خیابانی حاضر می شدم تا این که در یکی از همین دیدارهای پنهانی از او خواستم به خواستگاری ام بیاید و به این ارتباط مخفیانه پایان دهد اما او هربار به بهانه ای از خواستگاری طفره می رفت و دوست نداشت من درباره ازدواج با او صحبت کنم! از طرف دیگر به خوبی می دانستم که مادرم به شدت مخالف دوستی های خیابانی است واگر از ماجرای من و نوید مطلع شود دیگر هیچ گاه نمی توانم با او ازدواج کنم!
خلاصه در شرایط روحی و روانی بدی گرفتار شده بودم و اضطراب و نگرانی بر وجودم حکمرانی می کرد که یک روز «نوید» مرا برای گفت وگو درباره آینده به یک کافی شاپ دعوت کرد .او آن روز آب پاکی را روی دستم ریخت و ادعا کرد چون من فرزند طلاق هستم،پدر ومادرش به شدت با ازدواجمان مخالف هستند و به خواستگاری ام نخواهند آمد!
این حرف های «نوید» مانند پتکی سنگین بود که بر سرم فرود می آمد اگر چه احساس می کردم او این موضوع را بهانه ای قرارداده است تا همچنان به روابط غیراخلاقی ادامه دهم ولی من به او دلباخته بودم و اکنون باورم نمی شد که این چنین همه آن وعده وعیدها را باید به فراموشی بسپارم. تا چند روز دچار افسردگی وتالمات روحی بودم که یکی از دوستانم ،رمال مشهوری را پیشنهاد کرد که می تواند با سحر وجادو،مادر نوید را طلسم کند تا مشکل ازدواج ما حل شود و به قول معروف دهان او را ببندد. این گونه بود که به همراه دوستم به طرف منزل رمال 40 ساله به راه افتادم و مشکلم را با او درمیان گذاشتم. رمال که با خونسردی به حرف هایم گوش می داد با تاکید براین که بایدچند جلسه برای طلسم پدر ومادر نوید نزد او بروم از من خواست در جلسه بعدی حتما به تنهایی نزد او بروم! اگر چه ابتدا به این درخواست مشکوک شدم ولی با تعریف هایی که از او شنیدم و همچنین برای رسیدن به «نوید»پذیرفتم و هفته بعد به تنهایی قدم در خانه رمال دیو سیرت گذاشتم. او ابتدا شربتی به من تعارف کرد و خودش مشغول ورد خوانی و جادو وجنبل شد. چنددقیقه بعد احساس سنگینی در سرم کردم و دیگر چیزی نفهمیدم . زمانی به خود آمدم که حیثیتم لکه دار شده بود. وقتی اعتراض کردم آن رمال کثیف زیربار رفتار شیطانی خود نرفت و من به ناچار متوسل به قانون شدم. بعد از آن که با آزمایش های پزشکی قانونی و تحقیقات پلیس،موضوع به اثبات رسید و آن شیطان خیانتکار دستگیر شد برخی دیگر از طعمه هایش نیز به کلانتری آمدند و از او شکایت کردند اما من زمانی فهمیدم این سحر وجادوها خرافاتی بیش نیست که زندگی وآینده ام تباه شد ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است بررسی های بیشتر درباره این ماجرا با دستورهای ویژه سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری نجفی مشهد)ادامه دارد.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
10 صفحه اول