ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​
موسی عصمتی
برای کارگران معدن زغال سنگ طبس که  برای به‌دست آوردن لقمه ای نان حلال جانشان را مظلومانه از دست داده‎اند
 سال ها از درون تونل ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
اوکه نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
 زیر کوهی که سنگ می بارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغال ها می سوخت
قصه‌ غربتِ سیاوش شد
 تا که نانش حلال تر باشد
در دل کوه ها خطر می کرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر می کرد
 از فروش زغال ها اما
سهم او سفره های خالی بود
هیچ‎کس هم به داد او نرسید
زندگی عین بی خیالی بود
 کوه را عاشقانه می فهمید
کوه پژواک  لحظه هایش بود
کوه آواز خسته اش هر روز
کوه آیینه صدایش بود
 زیر آوار  ، بی صدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه برمی گشت
دلش از دست دیگران پر بود
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین