ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​شعر نزار قبانی در ستایش سید حسن نصرا...
در روزنامه البناء،چاپ لبنان در مطلبی با عنوان «من نزار قبانی إلی السیّد نصرا...» به شعری اشاره شده که گویا نزار قبانی- شاعر نامدار عرب- دو سال پیش از مرگش، خطاب به دبیرکل پیشین حزب‌ا...لبنان سروده و به او تقدیم کرده است. بهانه‌ سرودن این شعر، عملیات موسوم به جنگ آوریل (حرب نیسان) بوده که در سال 1996 میان حزب‌ا... و اسرائیل اتفاق افتاد.


به سان درخت ترنج
ای آن که نماز صبحت را در میدانی از مین‌ها می‌خوانی  
از عرب‌های این روزگار، توقعی جز حرف های تو خالی نداشته باش
توقعی جز نامه‌های عاشقانه
به پشت سر نگاه نکن سرورم!  ای امام  
زیرا پشت‌سر چیزی جز جهل و تاریکی نیست  
چیزی جز گِل و دود
 چیزی جز شهر کوتوله‌ها 
جایی که ثروتمند، فقیر را قورت می‌دهد 
جایی که بزرگ، کوچک را می‌بلعد  
جایی که نظام، نظام را می‌خورد
ای مسافر قدیمی که بر خارها و دردها قدم می‌گذاری  
ای کسی که مثل ستاره می‌درخشی و مثل شمشیر می‌تابی  
اگر تو نبودی، ما هنوز هم مشغول پرستیدن بت‌ها بودیم 
اگر تو نبودی، ما هنوز و آشکارا مشغول دودکردنِ حشیش رویاها بودیم
اجازه بده شمشیر را در دستانت ببوسیم  
اجازه بده گرد و غبار کفش‌هایت را – برای تبرک- جمع کنیم  
ای سید پیشوا!  اگر نیامده بودی،
ما در برابر فرمانده عبری مانند گوسفند ذبح شده بودیم
تاریخ، روزی از روستایی کوچک در میان روستاهای جنوب  
به نام «معرکه» یاد خواهد کرد  
روستایی که با سپر کردن سینه‌اش از شرافت زمین و کرامت عربی دفاع کرد  
درحالی‌که در اطراف آن، قبیله‌هایی بزدل  
و امتی فروپاشیده بودند
پرسش آغازین از دریای صیدا شروع می‌شود  
از دریای صیدا که اهل بیت علیهم‌السلام هر شب از آن بیرون می‌آیند  
به‌سان درختان ترنج
از دریای صور  
خنجر، گل و آواز بیرون می‌آید  
و قهرمانان به پا می‌خیزند
ای شمشیری که میان مزارع تنباکو و نیشکر برق می‌زنی  
مبادا حرفی از نامه‌های عرب‌ها را بخوانی  
آن‌ها جنگشان شایعه است  
شمشیرشان چوبی  
عشقشان خیانت  
و وعده‌شان دروغ  است
مبادا حرفی از خطابه‌های عرب‌ها بشنوی  
همه‌اش صرف و نحو و عرض اندام ادبی ا‌ست  
همه‌اش خواب‌های آشفته و ترانه‌های طرب‌انگیز است
ای سرور من، ای سرور آزادگان  
تنها تو باقی مانده‌ای  
در زمان سقوط و ویرانی  
در روزگار پسرفت انقلابی  
و پسرفت فکری  
و پسرفت قومی  
در روزگاری که دزدان و تاجران  
مشغول فرارند و
کلمات برای فروش و اجاره، آگهی شده‌اند
تنها تو باقی مانده‌ای  
که بر خارها و شیشه‌ها قدم بگذاری  
در روزگاری که برادران گرامی  
 مانند مرغ‌ از جنگ فرار می‌کنند  
ای سرور من  
در این شهرهای نمکی که طاعون و غبار آن‌ها را فرا گرفته است  
در این شهرهای مرگ که از باران می‌ترسند  
تنها تو باقی مانده‌ای  
تویی که هنوز در زندگی ما نخل‌، انگور و ماه‌ می‌کاری  
تنها تو باقی مانده‌ای  
تنها تو  
تنها تو  
پس دروازه روزهای روشن را به روی ما باز کن!
10 شماره آخر