ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​حسین منزوی
شعر اول:
به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت
نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست، تاب وسوسه هایت
تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام ودل نهاده ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست های عقده گشایت؟

شعر دوم
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو ، گاهی
کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است 
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین