آق کمال دبه میگیرد
نویسنده:
مترجم:
او روز داشتُم مِرفتُم سر کار، دیدُم خانم طالبی، پیرزن همسِدهمان، دِره از خانه مِره بیرون. هم تا مو ره دید گفت: «آق کمال مو رَم تا سر کوچه مُبری؟» گفتُم: «با کمال میل، سوار بشن.» جلوی میوهفروشی پیادهاش کردُم، مخواستُم راه بیفتُم گفت: «ننه دو دقیقه صبر مُکنی مو ره برگردنی خانه؟» با ای که دیرُم رفته بود ولی گفتُم چشوم. نشون به او نشون که بیست دقیقه معطلش شدُم ولی به قول عیال عیب نِدره، ثواب دِره. خلاصه برش گردوندُم خانه که دیدُم بارش زیاده. خریداش هم بردُم دم در گذاشتُم. کلی دعام کرد. شب آمدُم خانه دیدُم یَگ بوی وحشتناکی تو راه پلهها پیچیده. از عیال پرسیدُم چاه زده بالا یا موسی کو تقی مرده تو پلهها؟ خندید و گفت: «هیچی، خانوم طالبی داره چیزی درست میکنه!» هرچی فکر کردُم که چی مِتنه همچی بوی گندی دِشته بِشه، به فکرُم نرسید. تا ای که در خانه ره زدن. خانوم طالبی بود، دستش هم یَگ شیشه گیریفته بود که آورده بود مو درشه وا کنُم. پرسیدُم: «چی بوی خوبی راه انداختن تو ساختمون!» خندید و گفت: «اتفاقا بِری همی آمدُم پایین. دو دقیقه دیگه با عیالت بیا بالا که سهم شما رَم بدُم.» اِنا حالا خوب رفت! دو دقیقه بعد با کاملیا خانم رفتِم بالا که تقریبا بیست دقیقه طول کیشید تا خانوم طالبی با یَگ دبه آمد دم در. از هم دور بوش داشت دیوِنهمان مِکرد. داد دستُم و گفت: «بفرمایِن، ایَم شوری سهم شما. ببخشن کلمش خیلی بو مداد. ولی یَگ کم که بگذره، جا میافته، بهتر مِره. نوش جان.» جاتان خالی، بوش که بهتر نرفته ولی مزهاش عالیه. ایَم از ای.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین