آتـش تبـاهی!
نویسنده:
مترجم:
حتی در تصورم نمی گنجید که فرار از خانه و ارتباط با یک دوست سیگاری ،چنین حوادث وحشتناکی را درپی دارد اما امروز که از محتویات چند پرونده جنایی و سرقت مسلحانه درکلانتری آگاه شدم، تازه فهمیدم که ....
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، نوجوان17ساله فراری که هنگام کشیدن سیگار توسط نیروهای گشت به مرکز انتظامی هدایت شده بود، با بیان این که قصد دارد مستقل زندگی کند و «بچه ننه» نباشد! به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: فرزند اول خانواده ام هستم و پدرم در یکی از مراکز دولتی کارمند است اما او چون در زمینه آسیب های اجتماعی فعالیت می کند، مدام رفت وآمدهایم را زیرنظر دارد و در نوع پوشش و رفتار و حتی گفتارم دخالت می کند؛ در حالی که من دوست دارم آزاد زندگی کنم و اوقاتم را در کنار دوستانم بگذرانم چرا که وقتی با آن ها هستم خیلی احساس رضایت دارم!
پدرم مدعی است پوشش زننده من باعث آبروریزی نزد همسایگان می شود و حتی اجازه نمی دهد من موتورسیکلت سوار شوم! به همین خاطر چندروز قبل از خانه فرارکردم و نزد«کیانوش» رفتم .
او همکلاسی من در دبیرستان است که خیلی آزاد زندگی می کند.«کیانوش» فرزند طلاق است و ناپدری اش هم کاری به رفتارهایش ندارد؛ به همین دلیل او در پشت بام منزل ناپدری اش می خوابد و آزادانه سیگار می کشد! من هم به پیشنهاد «کیانوش» نزد او رفتم و اولین سیگار را کشیدم. البته وقتی«کیانوش» بسته سیگار را به من تعارف کرد اول دست رد به سینه اش زدم اما زمانی که مرا «ترسو» و «بچه ننه» خواند! دیگر مصرف سیگار را شروع کردم.
امروز هم به پیشنهاد «کیانوش» به مدرسه نرفتیم تا به خیابان گردی و تفریح بپردازیم که نیروهای انتظامی مرا در کنار معتادان متجاهر شناسایی کردند و به کلانتری انتقال دادند. در این هنگام پدر «سهراب» (نوجوان17ساله) که هراسان خود را به کلانتری شفا رسانده بود، با قدردانی از عوامل انتظامی گفت:وقتی از مدرسه پسرم تماس گرفتند که او به مدرسه نمی رود، دنیا روی سرم خراب شد! افکار وحشتناک رهایم نمی کرد و خیلی نگران فرزندم بودم چرا که می دانستم او با یکی از دوستان خلافکارش معاشرت دارد و هر لحظه احتمال این که حادثه جبران ناپذیری رخ دهد،برایم متصور بود.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:در همین حال سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) وارد اتاق مشاور شد و محتویات چندپرونده جنایی و تبهکاری هایی مانند سرقت مسلحانه و زورگیری را مقابل چشمان «سهراب»گشود که ریشه همه آن ها از همین دوستی های به ظاهر صمیمی و مصرف سیگار و مشروبات الکلی آغاز شده بود و حالا برخی از آنان در حالی منتظر اجرای احکام سنگین قضایی بودند که دیگر پشیمانی هم سودی برایشان نداشت!«سهراب»با شنیدن این ماجراهای تکان دهنده ،ناگهان خود را به پای پدرش انداخت و با چشمان اشک بار از او تقاضای بخشش کرد. او گفت:نمی دانستم با اولین نخ سیگار ،آتش تباهی را در زندگی ام شعله ور می کنم! حالا معنی آبروریزی و رسوایی را می فهمم ای کاش...
دقایقی بعد پدر و پسر دست در دست یکدیگر در حالی از کلانتری بیرون رفتند که قرار شد «سهراب» در جلسات مشاوره نیز شرکت کند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین