کاش بگذاریم سروکله بچه ها بشکند...

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​کله پسربچه های قدیم یعنی دهه پنجاه و شصتی ها و تا حدی هفتادی ها چند اشتراک جالب داشت؛ شاید اولین اشتراکی که به ذهن همه برسد کچل بودنشان است؛ اما غیر از آن وقتی کچل میکردند، رد شکستگیها هم پیدا بود؛ ردی که بیشتر سال دیده میشد چون مدارس سفت و سخت پیگیر کچل کردن بودند و همین فرصتی بود که خیلی از بچهها به زخمهای کلهشان بنازند. زخمهایی که در موقعیتهای مختلفی روی سر ما فرود میآمد. کله نمود بیرونی داشت و یادگاری میماند؛ اما شکسته شدن دست و پا هم کم نداشتیم. اگر برای سرماخوردگی گذرمان به یک کلینیک میخورد، ممکن بود بچههای مدرسه را ببینیم که با دست و پای گچ گرفته آنجا هستند و چه فخرفروشی هم میکردند به دست گچگرفتهشان. حالا اما ابزار برای سرگرمی بچهها زیاد است. طوری که لازم نیست از درختی بالا بروند و... برای همین دست و پای شکسته کمتر میبینیم؛ اما انگار دلهای شان شکسته است؛ چون فرصت کشف دنیا در دل بازیها از آنها دریغ شده؛ کاش همانقدر که مواظب دست و پای بچهها هستیم، نگران کنجکاوی و انرژیشان هم بودیم... کاش...    
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین