مسیری سبز از نیویورک تا بیروت
گفتوگو با «شجاع شجاعیپور» که برادرش 18 سال آمریکا بوده، در رزومهاش مدیرعاملی یک شرکت با بیش از 2 هزار کارمند دیده میشود، داوطلبانه برای کمک به لبنان رفته و بهتازگی در بمباران بیروت توسط رژیمصهیونیستی به شهادت رسیدنویسنده: مجید حسین زاده | روزنامهنگار
مترجم:
سالها زندگی در منتهن آمریکا و پیشرفتهای علمی و اقتصادی باعث نشد تا دکتر «شاهد شجاعیپور» دلبسته دنیا شود و چشمهایش را بر روی جنایتهای رژیم صهیونیستی ببندد. این دکتر ایرانی که سالها مقیم خارج از کشور بود، چند وقت پیش با هزینه شخصی خود و برای کمک به مردم مظلوم غزه به مصر سفر کرده بود تا از طریق گذرگاه رفح وارد باریکه غزه شود که موفق به این کار نشد. سپس و تا همین چند روز پیش در قالب گروههای جهادی در بیروت فعالیتهای پزشکی و امدادی انجام میداد تا اینکه دوم آذر امسال در جریان بمباران رژیم صهیونیستی در بیروت به شهادت رسید. پیکر مطهر «شجاعیپور»، جمعهای که گذشت در حرممطهر رضوی تشییع و با دستور تولیت آستانقدس رضوی به صورت رایگان در رواق دارالحجه حرم امامرضا(ع) به خاک سپرده شد. به همین بهانه و در پرونده امروز زندگیسلام، با «شجاع شجاعیپور» برادر شهید «شاهد شجاعیپور» درباره سبکزندگی شاهد، دلایل سفرش به غزه و لبنان، شرایطش در آمریکا و ... گفتوگویی داشتیم که در ادامه خواهید خواند.
11 روز قبل از شهادتش با او صحبت کردم
به عنوان اولین سوال از برادر شهید میپرسم که آخرین بار چه زمانی با ایشان صحبت کردید که میگوید: «۱۱ روز قبل از شهادتش به من با او صحبت کردم. راستش را بخواهید، انتقاد کردم از اینکه چرا رفته لبنان چون خیلی نگرانش بودم. به او گفتم برادر من، رفتنت به لبنان در این شرایط خطرناک نه تکلیف شرعی بوده نه کشور تو است، چرا رفتی؟ تو 3 تا بچه داری، خانواده داری، آخر روی چه حسابی رفتی؟ گفت شما نمیشناسید این رژیم صهیونیستی را. اگر بدانید چقدر منحوس و کثیف است و چه جنایاتی دارد مرتکب میشود، یک لحظه در برابرش ساکت نمیماندید. بعدش به من آن سخن امیرالمومنین(ع) و قضیه خلخال و پای زن یهودی را گفت که حضرت فرمودند باید بابت این اتفاق دق کرد. گفت من میخواهم به فرمایش مولایم علی(ع) عمل کنم و به لبنان آمدم. کلاً درباره برادرم اگر بخواهم بگویم، خیلی نکات وجود دارد چون شخصیت خاصی داشت. او گفت باید برای کمک به مردم لبنان و غزه کاری انجام میدادم و نمیتوانستم دست روی دست بگذارم.»
میگفت به من دکتر نگویید
از او میپرسم که چرا معتقد است برادرش شخصیت خاصی داشته که میگوید: «او با وجود اینکه مدرک دکتری داشت ولی انسانی بود که همیشه میگفت به من دکتر نگویید. بسیار خاکی بود و خیلی دوست داشت به مردم کمک کند. همیشه هم تا جایی که از دستش کاری برمیآمد، برای کمک به دیگران انجام میداد. در تماس آخرش به من گفت که در لبنان دارند شیعهها و مسلمانان را میکشند، خانواده من چه فرقی با خانواده آنها دارند؟ من وظیفهام است که بروم به آنها کمک کنم. البته شاید حدود ۲۰ سال بود که همیشه آرزوی شهادت را داشت. در این 20 سال، بیشتر روزها روزه بود. یک ویژگی خاصی هم داشت که مردهها را غسل میداد. حتی زمانی که آمریکا بود، مردههایی که شیعه بودند را خودش غسل میداد».
در یک آشپزخانه در لبنان خدمت میکرد
از «شجاعیپور» میپرسم که چرا برادرش به لبنان رفت که میگوید: «به من گفت برای کمککردن به آوارهها به لبنان میروم. در آنجا در یک آشپزخانه مشغول به کار شد تا بتواند به آوارههای لبنانی خدمت کند. برای شهادتش هم فکر میکنم که در حال بردن غذا بوده است که آن اتفاق افتاده. حالا به چه شکلی بوده، جزئیات را نمیدانم که چهطور شهید شده است.»
چون شرکتشان با رژیمصهیونیستی قرارداد بست، استعفا کرد
برادر شهید درباره شغل برادرش در آمریکا میگوید: «او نزدیک ۱۸ سال اگر اشتباه نکنم در آمریکا زندگی کرد. او این اواخر، مدیرعامل یک شرکت آمریکایی بود که در حوزه مهندسی فعالیت داشت. اگر کسی با لینکدین آشنا باشد، روزمهاش در آن جا هست. البته قبل از آن هم کارهای مختلفی داشته و رزومه بسیار قوی در آمریکا برای خودش ساخته بود. تخصصاش در رشته مکاترونیک که یکی از رشتههای رباتیک است، بود. او این اواخر در شرکتی مدیرعامل بود که نزدیک 2 هزار نفر کارمند و کارگر در آنجا کار میکردند. آن شرکت، 3 کارخانه بزرگ داشت اما چند ماه پیش، با رژیم صهیونیستی قرارداد بست و شاهد به همین دلیل، از هیئت مدیره اش استعفا کرد.»
آمریکاییها او را شهید صدا میکردند!
«یک نکته جالب درباره اسم برادرم هست که خودش همیشه تعریف میکرد. چون اسمش شاهد بود تلفظ آن برای آمریکاییها سخت بود و او را به اسم شهید صدا میکردند. یعنی چون شاهد را نمیتوانستند تلفظ کنند، شهید میگفتند. خودش هم بارها میگفت من باید شهید بشوم. دعا میکرد سر نماز و از همه میخواست که برای رسیدن به این آرزویش برایش دعا کنند.»
از آمریکا برای نیازمندانپول میفرستاد
او یک خاطره هم درباره برادر شهیدش دارد و میگوید: «در آن کارخانهای که کار میکرد و مدیرعامل بود، حقوق بالایی داشت. اما همیشه به فکر کارمندهایش هم بود. یکبار از مدیران اصلی شرکت خواسته بود که به حقوق همه کارکنان، اضافه کنند. حالا عدد دقیقش یادم نیست. برای افزایش حقوق آنها میجنگید و موفق هم میشد چون او را قبول داشتند. بسیار اهل کمک کردن به مستمندان بود. همیشه پول میفرستاد به ایران و میگفت اینها را برسانید به آنهایی که میشناسید و ما همین کار را میکردیم. مخصوصا پدرم این وظیفه را داشت که آن پولها را به دست نیازمندان برساند.»
همیشه لبخند روی لبش بود
او درباره بارزترین ویژگی شخصیتی و رفتاری برادر که در ذهنش به یادگار مانده، میگوید: «مثلاً اگر یک جایی درباره یک نفر غیبت میکردیم، سریع آن جا را ترک میکرد. خیلی مقید بود بههیچ عنوان پشت سر کسی صحبتی چیزی نشود و کم حرف بود. همیشه لبخند به لب داشت. برادرم همیشه لبخند میزد حتی وقتی نقدش میکردیم. خیلی قلب مهربانی داشت. من واقعا نمیدانم از کدام ویژگیش باید تعریف کنم. خیلی ویژگیهای مثبت زیادی داشت. او هر سال میرفت کربلا. حتی جاهایی که قرارداد مینوشت برای کار، می گفت حتما قید شود که ایام اربعین نزدیک به ۲۰ روز به عراق برای پیادهروی خواهد رفت. بعدش هم که قرارداد مینوشت، حالا هر جایی که مشغول به کار شده بود، اواخر ماه محرم به عراق می رفت. یک بار هم من با ایشان همراه بودم.»
به امام هشتم ارادت زیادی داشت
«شجاع» درباره اینکه برادرش به خصوص در زمانی که ایران بوده، برای اوقات فراغتش چه برنامهای داشته میگوید: «معمولا هر وقت یک فراغتی مییافت، میرفت حرم امام رضا(ع). من من اوقات فراغتی از ایشان ندیدم که بگویم میرفت پارک یا ... .هیئت و جلسه قرآن هم خیلی میرفت. این اواخر هم، معمولا ایام محرم به ایران میآمد. چند روزی بود و بعد به عراق میرفت. در این مواقع، بیشتر حرم بود. ارادت بسیار زیادی به امام هشتم(ع) داشت. جالب است بدانید وصیتنامهاش هشت بند داشت و به دستور حاج آقای مروی، به صورت اتفاقی در قطعه هشت دارالحجه به خاک سپرده شد. این خیلی عجیب و خاص بود و همه ما سورپرایز شدیم.»
ابتدا میخواست به غزه برود که نشد
«برادرم دو سال از من کوچک تر بود. او متولد ۱۳۵۸ و من متولد 1356 هستم. در ۴۵ سالگی شهید شد. ایشان متاهل بود و سه تا دختر قد و نیم قد داشت». او با این مقدمه درباره شهادت برادرش میگوید: «او ابتدا تصمیم داشت به غزه برود. به مصر میرود تا از طریف رفح وارد غزه شود. در آنجا به او میگویند هزار دلار بده که قبول میکند. اما فردایش میگویند که ناوهای جنگی رژیم صیهونیستی مانع عبورومرور میشوند و ماجرا لغو میشود. بعد تصمیم میگیرد به لبنان برود. او همیشه غسل شهادت میکرد. روز آخر هم ساعت 11 ظهر بوده که غسل شهادت میکند. سپس برای توزیع غذا از گروه جدا میشود و ساعت 2 ظهر بر اثر اصابت موشک صهیونیستی شهید میشود. او با هزینه شخصی به لبنان رفت و چند ماه در این کشور به خدمت رسانی و اقدامات درمانی به مردم مشغول بود. دوم آذر ماه در لبنان بر اثر حمله موشکی رژیم اسرائیل به شهادت رسید و پیکرش پس از چند روز پیدا شد.» یکی از ویژگی های بارز شهید شجاعی، توجه و اهتمام ویژه به نماز اول وقت بود. همیشه یک سجاده برزنتی و مهر تربت همراهش بود. اذان که میشد، با لحن خوش اذان می گفت و بعد هرکجا که بود می ایستاد و نمازش رو اقامه می کرد.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین