پوشههای زرد زندگی
نویسنده:
مترجم:
دکتر المیرا لایق، روانپزشک| سال سوم دبیرستان بودم. برای اولین امتحان آخر سال که راهی شدم، پوشه زردرنگی به عنوان زیردستی با خودم بردم. امتحان اول را راضی بودم. همان پوشه در امتحان دوم و سوم همراهم بود و من کماکان راضی. حس خوبی به پوشه پیدا کرده بودم؛ انگار باید میبود تا من مطمئن شوم خوب از پس امتحاناتم برمیآیم. امتحان آخر بود؛ دم صبح با چشمان بسته حس کردم مادرم وارد اتاق شد و چیزی را با خودش برد؛ از ترس اینکه نکند پوشه زردم باشد پریدم و با سر رفتم توی دیوار روبهرو. دردش تا چند دقیقه امانم را بریده بود. یک دفعه انگار به خودم آمدم پوشه زردرنگ چه کاری برایم میکند؟ هرچه بود ضربه کار خودش را کرده بود؛ تصمیم گرفتم امتحان آخر را بدون پوشه زرد بدهم. چندباری هم تصمیم گرفتم بیخیالش شوم و پوشهام را ببرم. بالاخره آخرین امتحان را بدون پوشه زرد دادم. همه چیز مثل قبل بود مثل همه امتحانات دیگر... بعد از آن پوشههای زرد زیادی را در زندگیام تجربه کردم که یا با ضربه یا بی ضربه پذیرفتم بدون آنها هم میشود زندگی کرد.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین