ناگهان شعر
نویسنده:
مترجم:

سعدی
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار داماد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ، ثبات قدم از سفله مجوی
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله می رود
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین