پلیکانی از سیبری؛ جَلد انزلی

عمو جلال یک صیاد انزلیچی است که با خانواده‌اش 8سال است از یک پلیکان زخمی و جامانده از کوچ نگهداری می‌کند که حالا همه آن را به داگلاس می‌شناسند؛ درباره این موضوع با همسر عمو جلال گپ‌زدیم

نویسنده: اکرم انتصاری  |  روزنامه‌نگار

مترجم:



 در بندر انزلی همه صدایش می‌کنند «داگلاس». قدبلند است و هیکل بزرگی هم دارد. عاشق بلندی است و وقتی خوشحال است صدایی مخصوص از خودش درمی‌آورد. این پلیکان 8 سال است مهمان عموجلال و خانواده‌اش در انزلی‌ است و دیگر مهمان به حساب نمی‌آید؛ یک جورهایی یک عضو خانواده پورغلامی شده است. طوری که اگر کمی پروازش طولانی‌تر شود همه نگرانش می‌شوند و چشم‌شان به آسمان است که داگلاس فرود بیاید. نه! اشتباه نکنید! این پلیکان، حیوان خانگی این خانواده نیست و ماجرای ورودش به قصه زندگی عموجلال و جا خوش کردنش در انزلی متفاوت است. شاید سوال کنید این گونه اهل سیبری چطور سر از انزلی درآورده است؟ پلیکان‌ها سال‌هاست با شروع فصل سرد، برای زمستان‌گذرانی به انزلی مهاجرت می‌کنند و بعد دوباره به دیار خود برمی‌گردند اما قصه داگلاس متفاوت است. بعد از دست‌به‌دست‌ شدن صفحه داگلاس انزلی حالا خیلی‌ها در ایران او و هم‌نشین همیشگی‌اش عمو جلال را می‌شناسند. هفته‌ها به دنبال گفت‌و‌گو با عمو جلال بودیم اما او از صبح علی‌الطلوع تا شب، صیادی بود و وقتی به خانه برمی‌گشت برایش رمقی نمی‌ماند. بار آخر که با آن‌ها تماس گرفتم همسرش گوشی تلفن را برداشت و با همان لهجه شیرین گیلانی‌ها شروع کرد به صحبت کردن. از او خواستم چند دقیقه‌ای به ما فرصت دهد تا با او درباره این عضو متفاوت خانواده‌ و عموجلال صحبت کنیم. پذیرفت و بقیه صحبت‌هایی را که بین‌مان ردوبدل شد، در این پرونده می‌خوانید. با این تفاوت که نمی‌توانم لهجه شیرین گیلانی را روی کاغذ بیاورم و شما برگردانِ آن را به فارسی می‌خوانید.


 داگلاس زخمی بود و از کوچ جا مانده
خانواده پورغلامی قبل‌تر یک کافه سنتی داشتند، جایی نزدیک تالاب انزلی. اما الان کافه را جمع کردند و سوئیت اجاره می‌دهند. بعد از معروف شدن صفحه داگلاس، از اینجا و آن‌جا برای مصاحبه با آن‌ها زیاد تماس گرفتند اما عمو جلال زیاد اهل مصاحبه نیست و این چیزها او را کلافه می‌کند. او دوست دارد دنیای او و داگلاسش را همان‌طور که بوده است، حفظ کند. از همسرش خانم پورغلامی درباره این که چطور این پلیکان وارد خانواده آن‌ها شد، می‌پرسم. او می‌گوید: «این پلیکان را وقتی بچه بود یکی از آشناها پیش ما آورد. این‌قدر دوست و آشنا، از این‌ طرف و آن طرف برای مصاحبه زنگ می‌زدند که شوهرم را کلافه کردند. صبح‌ها می‌رود صیادی و ساعت 10شب می‌آید. آن موقع هم خسته و کلافه است و با هیچ کس مصاحبه نکرده است. خلاصه این پلیکان زخمی شده و از مادرش و دسته‌ای که باید کوچ می‌کرد، جا مانده بود. این را به ما سپردند، ما تیمارش کردیم، خوب شد و همین‌جا در انزلی ماندگار شد. همسرم آن را آزاد کرد که برود اما پرواز کرد و دوباره برگشت همین‌جا. همسرم گفت حالا که مانده من کاری نمی‌توانم بکنم. الان هم داگلاس یک پرنده آزاد است، همه جا را می‌چرخد، کل انزلی را پرواز می‌کند و حتی بالاتر از دسته پرنده‌های مهاجر پرواز می‌کند اما در نهایت برمی‌گردد پیش ما. 8 سال است که داگلاس پیش ماست و دقیق نمی‌دانم وقتی آن را آوردند این جا چند وقتش بود. این جا هم کسی پلیکان ندارد که بتواند تشخیص بدهد الان او چند ساله است.»

اسم داگلاس را عمو جلال انتخاب کرد
خیلی دوست دارم بدانم اسم داگلاس را چه کسی برای این پلیکان انتخاب کرده است. همسر عموجلال می‌گوید: «اسم داگلاس انتخاب همسرم بود. اسم یک هنرپیشه خارجی است که او بازی‌اش را دوست دارد.» او در ادامه از رابطه احساسی عمو جلال و داگلاس می‌گوید: «همسرم صیاد است و 56ساله. او را به عمو جلال می‌شناسند. عاشق داگلاس است و هر وقت هم که دریا می‌رود دل و فکرش این جا می‌ماند و هزار بار سفارش می‌کند که مواظبش باشید، غذایش را فراموش نکنید، کسی وارد خانه نشود و اذیتش نکند. اگر پرواز کرد نگاه کنید ببینید می‌نشیند یا نه و صدایش کنید و این جور چیزها. البته داگلاس بیشتر وقتی هوا آفتاب است در حیاط می‌چرخد و  این کار را انجام می‌دهد. غذای پلیکان، ماهی است و همسرم صبح که می‌خواهد دریا برود صبحانه داگلاس را می‌دهد و بعد می‌رود. آخر وقت‌ها هم که می‌آید باز باید خودش غذایش را بدهد و هر شب نیم‌ساعتی در حیاط با او بازی کند و بعد بالا بیاید. این‌جور خستگی از تنش در می‌رود. زمانی که همین جا در انزلی ماهیگیری می‌کند و می‌رود صیادی، گاهی وقت‌ها داگلاس با او می‌رود ولی راه دور نمی‌تواند برود و خسته می‌شود. می‌رود در تالاب یک چرخی می‌زند و برمی‌گردد.»

حالا عضوی از خانواده‌مان شده
 «داگلاس الان جزئی از خانواده ما شده است و نمی‌توانیم بدون آن بمانیم. شاید باورتان نشود ما یک مسافرت کوتاه رفته بودیم و وقتی برگشتیم خودش را پرت کرد بغل‌مان. با یک صدای خاص که مخصوص پلیکان‌هاست و وقتی خوشحال است به استقبال‌مان آمد و شروع کرد به خواندن. بعد هم بال‌هایش را باز کرد و خودش را به ما می‌مالید. داگلاس محبتش را به ما نشان می‌دهد. مثلا وقتی همسرم او را می‌بوسد خودش را لوس می‌کند و محبت را می‌فهمد. حتی بعضی دوستان‌مان را وقتی بعد از دو سال می‌بیند، هنوز می‌شناسد و صدایشان می‌کند. یعنی واکنش‌ نشان می‌دهد؛ حتی وقتی آن‌ها به زبان گیلکی می‌گویند بیا «جان جان بزنم» یعنی «بیا بغلم» خودش را پرت می‌کند در بغل‌شان. راستش الان همه به او وابسته شدیم و به نظرم او هم همین حس را دارد.» این‌ها صحبت‌های خانم پورغلامی درباره روحیات داگلاس و وابستگی دوطرفه آن‌ها به هم است. این پرنده به‌طور متوسط می‌تواند در طبیعت تا 25سال زندگی کند. البته گونه‌هایی هم بودند که با مراقبت و حفاظت مناسب، به 30 یا 40سال هم رسیده‌اند.

شکارچی‌ها داگلاس را می‌شناسند و آن را نمی‌زنند
پرنده‌ها اهل پروازند و عجیب نیست اگر بپرند و دیگر از آن‌ها خبری نشود. از پورغلامی می‌پرسم تابه‌حال در این 8سال داگلاس آن‌ها را بی‌خبر گذاشته است؟ مثلا بپرد و برای مدتی از آن بی‌خبر باشند؟! او با یک جواب منفی این‌طور توضیح می‌دهد: «در این 8سال نشده که از داگلاس بی‌خبر باشیم. فقط بعضی وقت‌ها که پرواز می‌کند همسرم دل‌نگران است که یک وقت شکارچی‌ها داگلاس را نزنند. الان هم فصل شکار است و شکارچی‌ها زیادند و هرچه را دم دست‌شان باشد، می‌زنند. پلیکان‌ها را می‌زنند تا آن‌ها را خشک و برای تزیین استفاده کنند. ولی الان چون می‌دانند، داگلاس صاحب دارد و پیگیرش هستیم، کاری به آن ندارند. زمانی که پرواز داگلاس تمام می شود و روی زمین می‌نشیند فکر همسرم راحت می‌شود. او بیشتر در حد یک ربع، 20دقیقه پرواز می‌کند. آن اوایل که این پلیکان جاگیر شده بود، همسرم به خاطر این که داگلاس پرواز نکند و آن را شکار نکنند پرهایش را کوتاه کرد. چون هنوز آن را نمی‌شناختند و حتی یک بار می‌خواستند آن را داخل ماشین بیندازند و بدزدند اما نتوانستند. خب داگلاس همه جا می‌چرخید اما همسرم با غذا و صدا به او آموزش داد و راه دور نمی‌رود. الان هرجا برود، برمی‌گردد و جلد همین‌جاست.»
به محیط‌زیست گفتند پرنده را زندانی کرده‌اند!
معروف شدن داگلاس نه خیلی خوب است و نه خیلی بد! چون این معروفیت گاهی باعث دردسر هم می‌شود  و خیلی‌ها می‌خواهند هرجور که شده داگلاس را از نزدیک ببینند. غافل از این که این گونه یک پرنده اهلی نیست و ملک عمو جلال هم باغ‌وحش نیست. پورغلامی می‌گوید: «یک بار خانمی بدون اجازه وارد ملک‌مان شده بود و گفت آمدیم پلیکان را ببینیم. من هم گفتم این‌جا باغ‌وحش نیست و این پلیکان این‌جا آزاد است و برای خودش می‌چرخد. بعد همان‌ها رفته بودند به محیط‌زیست گفته بودند ما پرنده را این جا زندانی کردیم. از طرف محیط‌زیست آمدند و نگاه کردند و گفتند این پرنده این جا آزاد و سالم دارد زندگی می‌کند. واقعا او یکی از اعضای خانواده ما شده و از این جا نمی‌رود. ما هم مراقبش هستیم البته پرنده‌ها خیلی وقت‌ها خودشان، خودشان را درمان می‌کنند. اما با این حال ما دام پزشک هم داریم و داگلاس تحت مراقبت است. ما قبلا گاوداری داشتیم و یکی از دام پزشک‌ها با ما خیلی رفیق است. هر موقع می‌آید داگلاس را معاینه می‌کند و از سلامت آن رضایت دارد و می‌گوید وقتی پرنده این‌جور شاداب است، غذایش را به موقع می‌خورد، از شما استقبال می‌کند و به شما عشق می‌ورزد، یعنی حالش خوب است.»

این پسر عشق بلندی و ماشین است و رنگ قرمز
جایی خوانده بودم پلیکان‌‌ها جزو پرندگان غول‌پیکر هستند و گاهی طول بال‌شان به 3 متر و وزن‌شان به 15کیلوگرم هم می‌رسد. می‌توانند روزانه، 1.5 کیلوگرم ماهی بخورند و در ارتفاع بیشتر از 3هزار متری پرواز کنند. البته چون در کلنی‌های بزرگ جمع می‌شوند جزو پرندگان بسیار اجتماعی هستند و با حرکات منقار بلندشان، تماس‌ها و حرکت‌های بدن با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. شاید همین باعث شده با انسان‌ها انس بگیرد. این پرنده یک نر جوان است و اخلاق‌های جالبی هم دارد. پورغلامی از اخلاق‌ خاص داگلاس هم برایم تعریف می‌کند: «داگلاس عاشق ارتفاع و بلندی است. [می‌خندد] و می‌گوید البته عاشق خانم‌ها هم هست و رنگ قرمز! جوری که اگر کسی لباس قرمز بپوشد به سمتش می‌رود. راستی داگلاس عاشق ماشین است و پدر ماشین من را درآورده. بس که می‌رود روی ماشینم کارخرابی می‌کند و با ناخن‌های پایش جلوی ماشین را خط انداخته است. عاشق بلندی است و تپه شن یا هرجای بلندی است، عشقش می‌کشد و باید برود روی آن بنشیند. یک بار یک ماده برای داگلاس آوردیم اما قبولش نکرد و جفت‌ نگرفت. این‌ها این‌جا جفت نمی‌گیرند چون باید در همان سرزمین خودشان سیبری جفت‌گیری کنند و تخم بگذارند.»این پلیکان حالا از آلمان و آمریکا هم دنبال‌کننده دارد
شاید برای خیلی از شما سوال باشد که اگر داگلاس یک پلیکان از کوچ جامانده است، چرا در اینستاگرام صفحه دارد و هر روز از آن استوری گذاشته می‌شود. صفحه داگلاس انزلی الان بیشتر از 32هزار دنبال‌کننده دارد و خیلی‌ها هر روز حال این پلیکان را از طریق استوری‌ها پیگیری می‌کنند. پورغلامی این‌طور به سوال‌هایمان درباره صفحه داگلاس و این که چه شد برای آن صفحه راه‌ انداختند، پاسخ می‌دهد: «دخترم گاهی از داگلاس در صفحه شخصی خودش عکس و فیلم می‌گذاشت. به هر حال این پلیکان عضوی از خانواده ما شده و به آن وابسته هستیم. یک بار دیدیم یکی از فیلم‌های داگلاس را که صدای دخترم روی آن بود، از پیجش برداشتند و خیلی هم دست‌به‌دست چرخید. دخترم از این اتفاق خیلی ناراحت شد به همین دلیل جداگانه برای داگلاس صفحه زدیم. چون همه دوست داشتند او را ببینند و مدام حالش را پیگیری می‌کردند. این‌طور شد که فیلم‌های داگلاس چرخید، به رسانه‌های خارجی هم رسید و حالا داگلاس از همه جای دنیا مثل آلمان و آمریکا هم دنبال‌کننده دارد.»

​​​​​​​
داگلاس از دست گردشگرها عصبی شد و از همان روز گفتیم نه!
«از وقتی مردم با داگلاس آشنا شدند هر روز خیلی‌ها پیام می‌دهند که آدرس بدهید تا بیاییم آن را ببینیم. خیلی‌هایشان هم اهل انزلی هستند اما در جواب همه آن‌ها می‌گوییم این پرنده دارد در ملک و خانه ما زندگی می‌کند. خانه ما باغ‌وحش نیست و اگر قرار باشد هر روز جواب‌گوی همه باشم از کار و زندگی می‌افتم و پرنده هم آسیب می‌بیند.» او با این مقدمه یک خاطره عجیب هم تعریف می‌کند و از بی‌ملاحظگی بعضی گله‌مند است: «یک بار یک عده خانم گردشگر آدرس ما را پیدا کردند و بدون هماهنگی با ما خودشان را رسانده‌بودند پشت در خانه. گفتم اجازه بدهید بیایم جلوی در اما صبر نکردند و همین‌طور با گفتن «با اجازه! با اجازه!» آمده بودند داخل حیاط‌مان و دیدم همین‌طور دارند از داگلاس فیلم می‌گیرند. با احترام گفتم خانم فیلم نگیرید اما کار خودشان را کردند. داگلاس حس خوبی از آن‌ها نگرفت و ناراحت رفت به سمت‌شان. شروع کرد به صداهای عجیب درآوردن. داگلاس این‌طوری است که اگر از کسی حس بدی بگیرد نمی‌گذارد کسی به سمتش بیاید. همین شد که این‌ها شروع کردند به جیغ‌زدن و فرار کردن. خب سوالم این است چرا وقتی می‌ترسید وارد خانه می‌شوید و پرنده را عاصی می‌کنید؟ از همان موقع داگلاس، عصبی شد و حتی به دخترم هم حمله کرد. از همان روز محکم گفتیم دیگر پذیرای کسی نیستیم و به طور جدی گفتیم اجازه نمی‌دهیم کسی داگلاس را از نزدیک ببیند. پرنده آسیب می‌بیند. چون کاملا می‌فهمد. وقتی یکی را دوست داشته باشد خودش را به او می‌چسباند و وقتی از یکی حس بد بگیرد با نوک او را می زند و بی‌قراری می‌کند.»





10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین