برای امام مهربانم

نویسنده:

مترجم:

کرمت رو شکر سلطان!
سال 82 بود. تازه خدمت مقدس سربازی رو تموم کرده بودم و در یک پارچه‌فروشی کار می‌کردم. صاحب کارم سید بود و صبح به صبح که کرکره مغازه رو می‌خواست بده بالا، به سمت حرم امام رضا(ع) رو می‌کرد، یه سلام می‌داد و می‌گفت آقا نگاهم به کرمته.  شب هم که می‌خواستیم تعطیل کنیم، در رو می‌بست و باز رو به حرم می‌گفت کرمت رو شکر. خونه ما پدر حرف اول و آخر رو می‌زد و کسی حق اعتراض روی حرف پدرم رو نداشت. یک شب از سر کار برگشتم. گفت لباس عوض نکن می‌خوایم جایی بریم. پدرم، مادرم و داداش بزرگم راه افتادن. منم پشت سرشون که خدایا چی شده و کجا می‌رن؟ چند کوچه که رفتیم پدرم گفت داریم می‌ریم برات خواستگاری، همه چی تاییده، مادرت پسندیده، منم راضی‌ام، فقط گفتم در جریان باشی! سر کوچه مورد نظر که رسیدیم یهو دیدم از دور حرم خوشگل امام رضا(ع) دیده می‌شه. یاد صاحب‌کارم افتادم. به رسم آقا سید، منم دستم رو گذاشتم روی سینه  و گفتم آقاجان چشمم به دست شما و زندگیم به نگاه شما. یک زندگی خوب رو شروع کردم و الحمدلله لطف امام(ع) جای جای زندگیم دیده می‌شه. به قول آقا سید «کرمش رو شکر سلطان خراسان».
بچه محل امام رضا(ع)، محمود ماروسی
10 صفحه آخر