روایت دوست

نویسنده:

مترجم:


رستاخیز چنین است!
سید احمد میرزاده- اینک فَروَدین! طلیعۀ بهار. فصلی که در آن زمان و زمانه زنده‌اند. اینک بهار که جانِ زمان هاست. زحمت سرما و دود به کور و کبود رفت و وقت سور و سرود آمد. چنگِ چنگیز پاییز که گُل‌های گُلستان و بوستان را پرپر کرده بود شکست و پیری سبزپوش رسید که مستانه چنگ می‌نوازد. بر بساط نشاط، حُسن دوست، جلوه آغاز کرده و اینک مجال دم زدنِ نافه‌های تاتاری است. بیم تاتار گذشت و مُشک تاتار رسید.هان! این هلهله از چیست؟ چه کسی از وادی خاموشان گذر کرد که  ایلعازر این‌گونه به پا خاسته است! این نسیم معطر که همچون نفسِ عیسی مردگان را به آنی زندگانی می‌بخشد از کدامین دیار می‌وزد؟ از عالم ملک است یا از دیار ملکوت؟ آه! این خوشی از کجاست؟گُل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت؟/ همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد.آن دیار! دیاری که سرزمین زندگی است. دیاری که زیستگاه جان است. جان به جهان بازگشته است. «هرچه بمرده‌است پار حشر شدند از بهار.» از آن چهار فرشتۀ برترین آن‌که صور دارد در آن دمیده است. ابراهیم دل را «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی»، برهانی قاطع فروفرستاده‌اند: این بهار نو ز بعد برگریز/ هست برهان بر وجود رستخیز.‌مدفون‌شدگان دی، سر از خاک درآورده‌اند؛ آلاله‌ها خونین‌کفنانی‌اند که از نو قامت افراشته‌اند: کذلک النشور.و خداوند است که بادها را روان می‌سازد تا ابری را برانگیزند.  آن گاه آن را به سرزمین‌های مرده راندیم پس با آن  زمین را از پسِ مرگ، زندگی بخشیدیم. رستاخیز چنین است. (سوره فاطر آیه9)تنِ خود را به روح بسپار! بهار، مسیحای جانبخش نیست. بهار، جان است. جانِ زمان‌هاست: اما فصل الربیع فانه روح الازمان. علی بن موسی الرضا(ع)، آن بهار شکفتۀ خراسان چنین گفته است(بحارالانوار،ج59، ص312).
10 صفحه آخر