بوی بهار دهه 60

نویسنده: صابر

مترجم:

​​​​​​​هنوز بوی بهار دهه 60 توی ذهنم تازه است. روزهایی که آفتاب مهربان‌تر می‌تابید و دیوارهای کوچه، قرص و محکم، پناهی برای شیطنت بچه‌ها بود. ظهر که مدرسه تعطیل می‌شد، کیف بر دوش، همان اولِ کوچه با هم فوتبال بازی می‌کردیم؛ با توپ پلاستیکی قدیمی که حتی اگر سه جلد هم بود راحت پنچر می‌شد. خسته به خانه برمی‌گشتیم. ناهار ساده با عطر برنج و خورشت، کنار سفره جمعی از چیزهایی بود که از دنیای کوچک ما بزرگ‌تر بود. بعدازظهرها، خواب کوتاه روی فرش خنک، مثل سفری دلپذیر به سرزمین رویاها می‌شد. عصرها وقتی نسیم خنکی می‌وزید و نور تازه‌ای از پنجره می‌افتاد روی دیوار، دست مادرم چای می‌ریخت و صدای تلویزیون بلند می‌شد؛ کارتون‌هایی مثل چوبین، پروفسور بالتازار یا پت و مت، آدم را با خودش می‌برد به دنیایی بی‌دلهره و رنگارنگ. دنیا ساده بود؛ حتی کافی بود یک توپ پلاستیکی، یک وعده غذای خانگی و لبخند کوتاه مادر، حال دلمان را خوب کند. هنوز همان حس ناب، با هر بهاری که می‌رسد، دستم را می‌گیرد و به آن کوچه‌های خاکی و آن عصرهای بی‌دغدغه باز می‌گرداند.
10 صفحه آخر