تصویر کاریکاتوری «تاسیان» از تاریخ
چرا تصویر سریال تینا پاکروان از ساواک، نمایندگان جناح چپ، انقلابیون و قهرمان ملیگرایش، واقعی و باورکردنی نیست؟نویسنده: محمد عنبرسوز
مترجم:
پس از انتشار دومین قسمت از سریال «تاسیان» و برملا شدن پیرنگ اصلی این قصه، عدهای از منتقدان و مخاطبان، ادعای تلاش برای سفید کردن ساواک را متوجه سریال جدید تینا پاکروان دانستند. با گذر زمان اما، مشخص شد که این سریال، عذری دارد بدتر از گناه. شکلگیری استخوانبندی مجموعه در ادامه راه ثابت کرد که خالق «تاسیان»، هرچقدر که در زمینه دراماتیزه کردن یک روایت عاشقانه چیرهدست و متبحر ظاهر میشود، در بازنمایی تاریخی یک فرد یا گروه سیاسی، پیاده است و کمترین درکی از تاریخ معاصر ایران ندارد.

دبیرستان پسرانه ساواک
درام «تاسیان» از ایده کلاسیک و پرتکرار شاهزاده و گدا شروع میشود؛ جایی که «امیر» (پسرک کارگر چاپخانه) عاشق دختر یک کارخانهدار متمول میشود و در حالی که به نظر نمیرسد به هیچ طریقی بتواند خودش را تا طبقه اجتماعی و اقتصادی خانواده دختر بالا بکشد، روزنهای برای ورود به ساواک پیدا میکند تا از این طریق به قدرت دست یابد. این طراحی، در نگاه اول، بسیار خلاقانه و قابل توجه به نظر میرسد؛ اما مشکل پرداخت روایت از جایی آغاز میشود که طی فقط چند دقیقه، با معرفی یک دوست قدیمی به نام «سعید» (کسی که به نظر نمیرسد خودش هم چندان کارمند ردهبالایی باشد)، «امیر» وارد یک سازمان مخوف اطلاعاتی میشود. همین ورود دفعی به یک سازمان اطلاعاتی، آن هم بدون هیچگونه پایش و آموزشی کاملا باورنکردنی است؛ ولی میتوان با اغماض، موضوع را به حساب اقتضائات اجتنابناپذیر ملودرام گذاشت. درام «تاسیان» اما، از جایی به یک کمدی ناخواسته تبدیل میشود که ارتباط «امیر» و «سعید» (دو کاراکتری که حالا رسما نیروی ساواک هستند) به ارتباط دو نوجوان ناپخته مبدل میگردد. به عبارت بهتر، ساواک در «تاسیان» به قالب یک دبیرستان پسرانه درآمده که «امیر» صبحها مشغول سوءاستفاده از موقعیتش برای نزدیک شدن به شیرین است و «سعید» هم، در حالی با چند دیالوگ تکراری مدام به او نهیب میزند، شبها به عیش و نوش با زیردست چموشش مشغول میشود و تلویحا بر رفتارهای خارج از قواعد امنیتی او صحه میگذارد.

آزادی عمل «امیر» در ساواک
داستان تکرویهای «امیر»، زمانی از خط بیرون میزند که او موفق میشود یک زندانی سیاسی را با جعل نامه از زندان بیرون ببرد؛ در حالی که به گواه دیالوگها، پرونده جمشید نجات به اداره هشتم هم گره خورده است. به علاوه ساواک به یک سازمان اطلاعاتی هزارتو شهرت دارد و در دیالوگها هم میشنویم که همهجا چشم و گوش دارد. در این شرایط، جولان دادن دو جوان بیملاحظه در قلب مخوفترین سازمان اطلاعاتی معاصر، به معنای دقیق کلمه «مضحک» است.

صورتکهای جناح چپ
در بخش جنبی این قصه، شخصیتهای «رجبزاده»، «منوچهر»، «حوری» و تا حدی هم «مریم» و «نادر»، نمایندگان جناح چپ در سالهای منتهی به انقلاب هستند؛ کاراکترهایی به غایت تخت و نادان که گویی جوانترهایشان عضو یک گعده شبنشینی شدهاند و مسنترها هم تلاش میکنند تا تصویری تصنعی از استالینیسم ایرانی را بازآفرینی کنند. فارغ از هر گونه قضاوت سیاسی، کسانی که کمترین آشنایی با چپها داشته باشند، اصطلاح «مسئلهدار شدن» به گوششان خورده؛ چیزی که در فیلم «سیانور» به خوبی دراماتیزه شده بود و آن فرجام هولناک را برای مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف رقم زد. در «تاسیان» اما، «منوچهر» تا گردن مسئلهدار شده و سازمان، نهتنها تلاش نمیکند که او را از بازی خارج یا حذف فیزیکی کند، بلکه برای نگهداشتن ادوات جاسوسی نزد این عنصر نامطلوب، از حربه اصرار و تهدید هم استفاده میکند. علاوه بر این، تاریخ میگوید که عوامل این سازمان با روحیه «چریکی» تربیت میشدند. این در حالی است که در «تاسیان» یکی از پیرترین چپها، با سابقه چندینباره زندانی شدن، به شدت متزلزل، ترسو و ناشی پرداخت شده است.
هیجانزدگی انقلابیون
نقص روایت تاریخی «تاسیان» دامن انقلابیون مذهبی را هم میگیرد و کل جریان انقلاب، به بازاریان و چند دانشجوی جوزده تقلیل مییابد؛ گویی هیچ گونه اندیشه و منازعه فکری در میان نبوده و صرفا گروهی از پیرمردهای بازار، با جلو انداختن فرزندانشان برای چاپ و پخش اعلامیه، قصد سرنگون کردن شاه را داشتهاند، اما «تاسیان» زمانی تیر خلاص را به جمجمه خودش شلیک میکند که برادر مذهبی (امید) از این که برادر ساواکیاش بازجوی او بوده، اظهار خشنودی میکند و این دقیقا یعنی سیاستزدایی از یک قصه با ادعای گزاف تاریخی و عنوان فرعی «روزی روزگاری ایران». در واقع پدری که فرزندش را به دلایل دینی از خانه بیرون کرده، فرزند خلفی هم دارد که تلویحا با ساواکی بودن برادرش به صلح رسیده؛ در حالی که همین شخصیت با ارجاع به شریعتی، خودش را یک انقلابی تند و عملگرا معرفی میکند.

خانواده مقدس
این بلبشوی سیاسی، با تمرکز دوربین بر شخصیت «جمشید نجات» (کارخانهداری که مدام شعار توسعه وطن میدهد و خودش را از هر گونه وابستگی سیاسی مبرا معرفی میکند)، یک کاریکاتور تاریخی – سیاسی تمام عیار تبدیل میشود. اولین برداشت از شخصیت «جمشید» این است که «تاسیان» به عمد دنبال سیاستزدایی است و قهرمان ملیگرایش را طوری تصویر میکند که گویی سیاست هیچ اهمیتی برای او ندارد؛ در حالی که حتی انسانهای عادی هم میدانند اقتصاد و توسعه تابعی از تحولات سیاسی هستند. طراحی سبک زندگی خانواده «نجات» و ارتباط با خانواده «سالار» که صراحتا در دربار پهلوی رفتوآمد دارند، علاوه بر تناقض روایت، نشان میدهد که سرمایهداری تنها جناح مورد تفقد «تاسیان» است. در سکانس سر زدن به بچههای مناطق محروم و خواندن کتاب «ماهی سیاه کوچولو»، از میزان پرت بودن «تاسیان» در زمینه درک تاریخ معاصر ایران پردهبرداری میشود و سانتیمانتالیسم مستتر در دیالوگهای «امیر» و «شیرین» نشان میدهد که چطور میتوان به پولدارها باج داد و اختلاف طبقاتی را به مثابه نتیجه طبیعی توسعه وطنپرستانه به مخاطب قالب کرد.
10 صفحه آخر
پربازدیدترین اخبار