یک روز خوب در اینستاگرام
نویسنده:
مترجم:
یک رفیقی دارم در طول روز حدود 200 تا استوری میذاره. یهروز از صبح زود کنارش بودم. اولش رفتیم پارک ورزش کنیم که استوری گذاشت: «یک روز خوب در حال پیادهروی در پارک». اما همون لحظه داشت به یک کلاغ زبون بسته بد و بیراه میگفت که چرا شکلاتش رو برداشته؟! چشمهای متعجب کلاغه رو فراموش نمیکنم. بعدش بحثمون به چیزهای مختلف کشید؛ در همون لحظه استوری گذاشت: «هیچی مثل بحث فلسفی ذهن آدم رو باز نمیکنه»! حالا بحث فلسفیش چی بود؟ سر اینکه پنگوئنها چرا بال دارن اما پرواز نمیکنن داشتیم تو سروکله هم میزدیم. بعد گفتیم یک چیزی بخوریم. استوری گذاشت: «قهوه باید تلخ باشه، مثل زندگی». اما همون لحظه داشت شیرکاکائوی منو سرمیکشید و تو سوپرمارکت دنبال کیک با طرح خرس مهمون میگشت. یه ذره شکممون که سیر شد سوار دوچرخه شدیم و دوری توی پارک زدیم، استوری گذاشت: «زندگی مثل دوچرخه است، برای تعادل بهتر باید در حرکت بود». استوری رو که گذاشت دوچرخه رو گذاشت عقب ماشین و رفتیم تا ظهر بخوابیم.
10 صفحه اول
پربازدیدترین اخبار