ناگفته‌های صمیمی‌ترین رفیق آقا «مالک»

گفت‌و‌گو با مهندس «مجتبی نورمحمدی» که از نوجوانی با شهید «مالک رحمتی» رفیق بوده؛ در بنیاد کوثر، آستان‌قدس، استانداری آذربایجان‌شرقی و... همکارش بوده و برای اولین بار خاطراتش را بازگو می‌کند

نویسنده: مجید حسین زاده  |  روزنامه‌نگار

مترجم:


 بعد از حادثه تلخ سقوط بالگرد رئیس‌جمهور و هیئت همراه‌اش، موفق به گرفتن مصاحبه‌هایی درباره سبک‌زندگی شهید رئیسی، شهید «آل‌هاشم» امام جمعه فقید تبریز و حتی شهدای کادر پرواز هم شدم که در همین ضمیمه زندگی‌سلام چاپ شد. احتمالا خاطرتان هم باشد. اما تلاش‌هایم برای مصاحبه درباره شهید «مالک رحمتی» که در جوار امام رضا(ع) هم خدمت کرده بود، تا همین دو روز پیش بی‌ثمر بود. از همان روزهای اول، برای مصاحبه با خانواده شهید پیگیری کردم، دختر و خانمش به دلایلی راضی نمی‌شدند، برادرهایش هم موافقت نمی‌کردند. چندین بار به مناسبت های مختلف مثل چهلم شهدای خدمت، شهادت امام رضا(ع)، سالگرد و... با برادرش تماس می‌گرفتم اما می‌گفت که با هیچ رسانه‌ای مصاحبه نکردیم. این دفعه آخر، برادر بزرگ‌ترش گفت که «مالک» یک رفیق و همکار داشت که با ما رفت‌وآمد خانوادگی هم داشت البته او هم تا امروز راضی نشده که با هیچ رسانه‌ای صحبت کند. شماره‌اش را گرفتم و قسمت این‌طور شد که مهندس «مجتبی نورمحمدی» که در زمان قائم مقامی شهید رحمتی، نماینده ویژه قائم‌مقام آستان‌قدس در پروژه‌های عمرانی بوده و در حال حاضر، مشاور رئیس دفتر تولیت در آستان‌قدس است، برای اولین بار خاطراتش را درباره این شهید برای ما بگوید.



اولین‌بار 20سال پیش در مسجد او را دیدم
او درباره اولین باری که آقای رحمتی را دیده، می‌گوید: «آشنایی اولیه من با شهید رحمتی برمی‌گردد به سال 1381. چهار ماه قبل از آن دیدار، من به واسطه آشنایی با برادر بزرگ‌تر ایشان که مسئول یک پایگاه بسیج بود، جذب آن‎جا شدم که بعدها در کشور، نمونه شد. به واسطه تلاش‌های شبانه روزی که در آن‎جا برای تربیت نوجوانان می‌کشیدند، توسط سازمان بسیج مستضعفان به عنوان پایگاه نمونه کشوری انتخاب شد. آن زمان، حاج مالک چون دانشجوی دانشگاه امام‌صادق(ع) بود، در پایگاه حضور نداشت اما من از بچه‌ها مدام می‌شنیدم که می‌گفتند حاج مالک این طوری گفت، آن طوری گفت. من در ذهنم این گونه شکل گرفته بود که حاج مالک یک شخصیت حداقل 40 ساله است چون بعضی حرف‌ها که از او نقل می‌کردند، از یک جوان کم‌تجربه خیلی بعید بود. یادم هست که یک روز وارد ورودی مسجد شدم و دیدم یک نفر نشسته روی موتور، با همه گرم و صمیمی در حال صحبت است اما یک کاریزمای خاصی هم دارد، خیلی شیک و منظم، موهایش را هم که همیشه سشوار می‌کشید. من یک لحظه جلب او شدم اما به سلام بسنده کردم و از کنارش رد شدم. بعد که وارد مسجد شدم، از بچه‌ها پرسیدم که ایشان کیست، گفتند حاج مالک. باورم نشد و گفتم ایشان که فقط 2 سال از من بزرگ‌تر است. این لحظه، مقدمه آشنایی ما شد».


دغدغه تحولات مثبت در اطرافیانش را داشت
«از همان زمان برای من جالب بود که دغدغه داشت در بچه‌های شهرستان، تحولات مثبتی ایجاد کند». مهندس نورمحمدی با این مقدمه می‌گوید: «ما همه‌مان بچه مراغه هستیم. ما می‌دیدیم که آقای رحمتی هر چیزی که در دانشگاه یاد می گرفت، می‌آمد و با ما در قالب طرح مطالعاتی یا کلاس آموزشی به اشتراک می‌گذاشت. من وقتی با ایشان به استانداری رفتم، حراست آن‌جا گفت که ما خیلی سریع جواب استعلام شما را دادیم به واسطه این‎که دکتر به آن‌ها گفته بود، این مجتبی را من خودم بزرگ کردم، موردی ندارد و جواب مثبتش را بدهید. دلیلش هم همان کارهای تربیتی بود که سال‌ها زحمتش را کشیده بود».


شخصیت شهید رحمتی، جمع اضداد بود
نماینده ویژه شهید رحمتی در آستان‌قدس درباره شخصیت او می‌گوید: «شخصیت شهید رحمتی، جمع اضداد بود. می‌خواهم یک خاطره بگویم، شاید بهتر بتوانم ایشان را معرفی کنم. نمی‌خواهم ایشان را خیلی بزرگ نشان بدهم ولی من چون خیلی سال است که ایشان را می‌شناسم باید بگویم که از اول، با بقیه متفاوت بود. حتی با کسانی که اختلاف فکری داشتند، یک‌جوری ارتباط می‌گرفت، سریع ذهن و روان آن‌ها را فتح می‌کرد. زمانی که آقای رحمتی در سازمان اقتصادی کوثر زیرمجموعه بنیاد شهید بود، دولت عوض شد. آقای احمدی‌نژاد رفت و آقای روحانی آمد. معمولا بعد از عوض شدن دولت‌ها، تغییرات در سطح مدیران دور از انتظار نیست. همهمه‌هایی افتاد که می‌خواهند آقای رحمتی را هم عوض کنند. آقای شهیدی به آقای اسکندری که آن زمان رئیس سازمان بودند، می‌گویند ایشان را عوض کنید. آقای اسکندری می‌پرسند که دلیل خاصی دارد؟ می‌گویند بله، ایشان جزو اصولگرا هستند و ما در نظر داریم فرد جدیدی را معرفی کنیم. چند روز بعد، قرار بود که یک مراسم افتتاح برگزار شود و آقای شهیدی به عنوان سخنران و آقای اسکندری برای خیرمقدم‌گویی در آن حضور داشته باشند. شب ساعت 11، آقای اسکندری به رحمتی زنگ می‌زند که من حالم یکهو بد شده و الان زیر سرم هستم. صبح آن روز، سخنرانی آقای رحمتی همانا و عوض شدن نظر آقای شهیدی نسبت به ایشان همان. تا جایی که چند وقت بعدش آقای شهیدی، آقای رحمتی را  به عنوان قائم مقام سازمان اقتصادی کوثر منصوب کردند».


خانه پدری‌اش مثل مهمانسرا بود
مهندس نورمحمدی درباره خانواده شهید رحمتی می‌گوید: «من به آقا مالک، داداش می‌گفتم چون شاید ارتباطم با ایشان بیشتر از برادرم بود. هم به واسطه این که با ایشان کار می‌کردم و هم یک علاقه خاصی داشتم. ما در نوجوانی به قول معروف پلاس خانه ایشان بودیم. هر موقع در مسجد و پایگاه کار می‌کردیم و خسته می‌شدیم، برای استراحت یا خوردن ناهار و شام به آن‌جا می‌رفتیم. خانه پدری‌شان مثل مهمانسرا بود و به روی همه باز بود».

فروتن و بردبار بود و دارای جایگاه علمی ویژه
«ایشان یک کاریزما و شخصیت جذابی داشت و هر فردی با ایشان یک حشر و نشری داشت، واقعا شیفته‌اش می شد. علاوه بر روحیه‌اش، آدم بسیار بردبار، فروتن، خوش برخورد و خیلی خوش‌مشرب بود. از جایگاه علمی ویژه‌ای هم برخوردار بود و این فهم و درک بالا، باعث شده بود تا ایشان بیشتر بتواند بر روی افراد و سازمان‌ها اثرگذار باشد». مهندس نورمحمدی که سال‌ها با او همکاری داشته، می‌افزاید: «ایشان نه تنها در بحث تخصصی که خودش تحصیل کرده بود یعنی حقوق، در بقیه موارد هم پیشگام بود. یادم هست که معاون وزیر در آستان‌قدس جلوی من را گرفت و پرسید که آقای دکتر در اداره راه بودند؟ گفتم نه. گفتند ما الان در یک جلسه عمرانی با آقای دکتر بودیم، جوری صحبت کردند و آن قدر اطلاعات دقیقی داشتند که بعید است کسی در وزارت راه نباشد و به این سطح از کارشناسی رسیده باشد. تعجب کردند. نه این دفعه، مثال‌های زیادی می‌توانم بزنم از افرادی که مبهوت شیوه مدیریتی و نظرات کارشناسی ایشان در حوزه‌های مختلف شدند. سخنرانی‌های ایشان، وجهه بزرگی درونی ایشان را نشان می‌داد».


اصولگرا نبود، بچه حزب‌اللهی بود
رفیق صمیمی و همکار شهید رحمتی درباره توانمندی‌های این مدیر توانمند می‌گوید: «او در همان اوایل جوانی، مشاور وزیر ارشاد شد، مشاور وزیر کشور و ... . این‌ها نشان می‌دهد که جوهره‌اش را داشت و فقط به واسطه تلاش خودش به جایی رسید. آقای رحمتی تاثیر زیادی در تشکیل شدن دولت اول آقای احمدی نژاد داشت و زحمت زیادی کشید. به همین دلیل بود که ایشان را یک چهره اصولگرا می‌شناختند اما در حقیقت، اصولگرا نبود، یک بچه حزب‌اللهی و عاشق انقلاب بود. وابسته به هیچ حزب، گروه یا شخصی نبود و من این را با دقت و آگاهانه می‌گویم و می‌توانم مثال‌های زیادی برای اثبات این ادعا بگویم. او بعد از دوره اول آقای احمدی نژاد، به سازمان کوثر رفت.  وقتی قرار شد آقای رحمتی به سازمان کوثر برود، رفت پیش آقای اسکندری رئیس سازمان و گفت که سازمان شما کجاها ضعف دارد؟ شرط گذاشت که من پیش شما در سازمان اقتصادی می‌آیم ولی هرجایی که بروم و ببینم ضعف هست، باید بروم آن‎جا خدمت کنم. بعد ایشان می‌گردد و می‌بیند جایی که خیلی نیاز هست و ضعف‌هایی دارد، شرکت معادن بوده است. با حضور ایشان در این بخش که وضعیت صورت‎حساب‌های مالی‌اش خوب نبوده و در آستانه ورشکستگی بوده است، تاثیرگذار می‌شود و آن‌جا را به بالاترین سطح می رساند تا جایی که مدیرعامل نمونه در حوزه معدن می‌شود و از رئیس جمهور وقت لوح تقدیر دریافت می‌کند».

سلام بر مجتبای مالک!
«من صدای ایشان را در گوشی‌ام دارم و برای خودم چندتا افتخار از تعامل با او دارم که هیچ فردی ندارد». این مهندس درباره ارتباط خودش با شهید رحمتی می‌گوید: «ایشان صدایم که می‌کرد، می گفت مجتبای مالک. می‌گفت من از داداشم بیشتر با شما ارتباط دارم و از داداشم به من نزدیک‌تری. یک‎بار یادم است که از من عذرخواهی مختصری کرد چون خیلی ما را می‌دواند. گفت من را ببخش که از این طرف به آن طرف می‌رویم. در یک هفته در چهار گوشه ایران را با او برای جلسات کاری رفتم. گفتم حاج مالک، می‌دانی چرا هر کاری می‌گویی انجام می‌دهم؟ چون خودت گفتی که دعای خیر پدر پشت سرت هست و من هم چون می‌خواهم عاقبت به خیر بشوم، با شما همراه شدم. از آستان‌قدس هم رفت خصوصی‌سازی و بعد استانداری. من هم رفتم و از اول امسال به مشهد برگشتم».

روزی که من را تهدید به اخراج کرد ...
مهندس نورمحمدی درباره خاطره روزی که آقای رحمتی او را سر یک پروژه تهدید به اخراج کرده، می‌گوید: «با من در کار اصلا تعارف نداشت. هرچند من خیلی به ایشان نزدیک بودم به حدی که دستگاه‌های نظارتی فکر می‌کردند من شوهرخواهر یا برادرخانم او هستم. بارها به من می‌گفتند که ما فکر می‌کردیم شما نسبت فامیلی دارید که دکتر این قدر هوای شما را دارد. با این حال در پاسخ به سوال‌تان باید بگویم، ما برای مسکن کارکنان در آستان، قول داده بودیم در یک زمانی کار را تمام کنیم. ایشان آمد بازدید. یکی از رفتارهای مدیریتی‌اش این بود که آدم میدان بود و پشت‌میزنشین نبود. می‌توانست به معاون‌هایش بگوید اما خودش آمد بازدید که ببیند کار در چه مرحله‌ای است. آمد و دید که فرصت کمی تا زمانی که قول دادیم، مانده و کار آماده نیست. 15 روز به وعده ما باقی مانده بود. وسط یکی از طبقات ایستاد، همه را جمع کرد و یک مقداری تند صحبت کرد. من شاهد تلاش بچه‌ها بودم ولی به هر دلیلی کار تمام نشده بود. ایشان قائم‌مقام آستان بود و همه وقتی داشت مطالبه‌گری می‌کرد، خاموش بودند. دیدم خیلی تند صحبت می‌کند، رفتم جلو و گفتم ما تا 15 اردیبهشت وقت داریم و تحویل می‌دهیم. عصباتی‌تر شد و گفت شما با این حرف به شعور من توهین کردید. یعنی این‎جا تا دو هفته دیگر تمام می‌شود؟ گفتم بله. گفت آقای فیلم‎بردار، فیلم بگیر. من الان می‌روم. اگر تا 15 روز دیگر تمام نشده بود، اول معاون فنی و عمران آستان باید برود، بعد شما. بعدش هم مدیرعامل بقیه شرکت‌ها خودشان بروند و رفت. بچه‌ها آمدند و به ما گفتند که امکان ندارد بتوانیم در دو هفته کار را برسانیم. گفتم چاره‌ای نیست، باید 24 ساعته کار کنیم. خدا را شکر، با هر زحمتی بود، کار را رساندیم. یادم است که ساعت 11 شب بود که دیدم به من پیام داد و همان فیلم تهدید را فرستاد و نوشت که فردا صبح اول وقت آن‎جا هستم. من هم نوشتم، درخدمتیم. آمد و وقتی دید که همه چیز آماده است، تک تک چراغ‌ها ، درها و ... را بررسی کرد تا ما یک وقت کار را سمبل نکرده باشیم. خلاصه به خیر و خوشی تمام شد».


این شعر  را همیشه گوش می‌داد
او درباره رفتن حاج مالک از آستان قدس به سازمان خصوصی و سپس استانداری آذربایجان‌شرقی می‌گوید: «یک‎بار در حال و هوای رفتن‌شان از آستان بود. خیلی به ایشان گفتم که کجا می‌خواهید بروید از آستان قدس بهتر. نمی‌گفت. البته همیشه یک شعری بود که: «ای بی‌بصر، من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را». همیشه در جواب من این را می‌گفت. این را هم همایون شجریان خوانده، همیشه گوش می‌داد و برای من هم می‌فرستاد. یک حرف کلیدی هم به من داشت، همیشه می‌گفت، فلانی خودت را به مواهب پست عادت نده. به خدمات رفاهی که هر پستی دارد، اعتنا نکن. در این حالت است که می‌توانی آن پست را رها کنی و بروی. وقتی خودت را به بعضی مسائل عادت می‌دهی، دل کندن سخت می‌شود».


هرچقدر فرد محروم‌تر، پیش او مقرب‌تر بود
مهندس نورمحمدی درباره این که آیا شهید رحمتی اهل پارتی بازی بود یا نه، می‌گوید: «فامیل درجه یک ایشان نمی‌توانست از ایشان درخواست پارتی‌بازی داشته باشد. یک‎بار رفته بودم، عیددیدنی پیش پدرشان، یکی از آشنایان نزدیک‌شان به من گفت که فلانی برای پسر ما یک کاری بکنید، فوق لیسانس است و بیکار. گفتم به آقای دکتر بگویید و به او اشاره کردم. گفت نه بابا، به دکتر گفتم، کاری نکرده. خودت که اخلاقش را می‌دانی، اهل پارتی بازی نیست. واقعا هم نبود. گفتم باشه، تلاشم را می‌کنم. آن زمان تهران بودیم. یک روز رفتم جای آقای دکتر، گفتم می‌خواهم فلانی را بگذارم در فلان جا. با یک نگاه تندی گفت که چرا؟ گفتم واقعیتش باباش به من گفت، روش نشد به شما بگوید. گفت چرا، به من گفته و قبول نکردم. تو هم حق نداری پیگیری کنی. کلا هرچقدر فرد محروم‌تر و بی‌کس‌تر، پیش آقای دکتر مقرب‌تر بود. به خدا یادم هست وقتی به او می‌گفتم یک راننده در آستان این نامه را داده، می‌گفت سریع بیار که ببینم. می‌گفتم یک کارگری، آقای دکتر این را نوشته، اصلا نمی‌گفت که این‎جا سلسله مراتب داریم، برو بده به معاون منابع‌انسانی یا مالی. بال بال می‎زد تا نامه را ببیند. اما اسم نمی‌برم برادر یکی از مسئولان استانی آمد جای من. من هم گفتم شاید ارتباط ما با آن مسئول مهم باشد، به آقای رحمتی گفتم. گفت همین که گفته من برادر فلانی هستم، بگذار کنار و دیگر پیگیری نکن».




10 صفحه اول
پربازدیدترین اخبار