زندان،جایگزین خیال های خوش !

نویسنده:

مترجم:

اعصابم به هم ریخته بود،باورم نمی شد که فقط چندمیلیون تومان سهم من از این همه ترس و وحشت باشد!من در افکار خودم به دنبال خوشگذرانی های بی حد وحسابی بودم که تصور می کردم با فروش گوشی های سرقتی می توانم به آن ها دست یابم اما ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان27ساله ای است که به اتهام گوشی قاپی توسط نیروهای زبده تجسس کلانتری شهید آستانه پرست مشهد دستگیر شده بود.این جوان که مدعی بود تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده است،ریشه تبهکاری هایش را به معاشرت با دوستان ناباب گره زد و درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:پدرم راننده خودروهای سنگین بود و من کمتر او را در خانه می دیدم،به همین دلیل هم احساس آزادی بیشتری می کردم و با دوستانم به تفریح و خوشگذرانی می رفتم تا این که بعد از اتمام خدمت سربازی با «جعفر»آشنا شدم . 
او جوانی خلافکار بود که مدام سوار برموتورسیکلت درپارک محل زندگی مان پرسه می زد! این آشنایی خیابانی خیلی زود به رفاقتی صمیمانه انجامید و این گونه من هم درمسیرخلافکاری قرارگرفتم.حالا درخانه مجردی«جعفر»به راحتی سیگار می کشیدم و موادمخدر مصرف می کردم تا این که در یکی از همین روزها با «هوشنگ مالخر»آشنا شدم که به خانه مجردی جعفر آمده بود. او چنان از خوشگذرانی با پول گوشی های سرقتی برایم تعریف می کرد که بالاخره ترغیب به سرقت شدم!
اگر چه خیلی اضطراب داشتم وحتی از نام پلیس هم می ترسیدم ولی او چنان افکار مرا غرق در خوشی با پول های مفت کرد که همه این وحشت ها را به جان خریدم و به همراه جعفر تصمیم به گوشی قاپی گرفتیم. «جعفر»که سابقه دار بود، از من خواست ترک موتورسیکلت بنشینم و با هم گوشی قاپی کنیم. آن روز وقتی چندگوشی قاپیدیم، به اتفاق هم به منزل «هوشنگ مالخر»رفتیم. جعفر سرکوچه نگهبانی می داد که من گوشی ها را به او فروختم ولی او فقط 30درصد پول فروش را به ما داد، زمانی که پول ها را تقسیم کردیم فقط 2میلیون تومان سهم من شد. خیلی اعصابم به هم ریخت.
با این همه ترس و وحشت از دستگیری، حالا با این پول اندک حتی نمی توانستم به خوشگذرانی فکر کنم!
خلاصه همه آن مبلغ را هم مواد مخدر خریدم و دوباره به خانه مجردی جعفر بازگشتیم. بعد از مصرف موادمخدر،تصمیم گرفتم این بار گوشی ها را به مالخر دیگری بفروشم!تا شاید پول بیشتری به دست بیاورم! به همین دلیل عصر روز بعد دوباره سوار موتورسیکلت جعفر شدیم و به هسته مرکزی شهر آمدیم تا از مسافران و گردشگران سرقت کنیم. پلاک مخدوش و شکسته ای را هم که «هوشنگ مالخر»قبلا در اختیارمان گذاشته بود، روی موتورسیکلت نصب کردیم و به طرف زنی به راه افتادیم که بی توجه به اطرافش مشغول گفت وگو با گوشی بود اما در یک لحظه با صدای «ایست»وحشت به جانم افتاد. پلیس های موتورسوار را دیدم که به طرف ما می آیند.
«جعفر»گاز موتورسیکلت را فشرد تا از چنگ آن ها فرار کنیم اما دیگر دیر شده بود و ما در محاصره نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی قرارگرفتیم. هنوز وارد اتاق بازجویی نشده بودیم که یکی از افسران تجسس «جعفر»را شناخت و من هم به همه گوشی قاپی ها اعتراف کردم و «هوشنگ مالخر»را هم لو دادم. وقتی ماموران «هوشنگ» را دستگیرکردند، مشخص شدکه او هم سابقه دار است و چند سارق دیگر هم برای او کار می کنند.
اکنون میله های زندان جایگزین افکار خوشگذرانی هایم شده است در حالی که از این همه ترس و وحشت فقط پول مصرف مواد مخدر را به دست آوردم ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفری(رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) تحقیقات افسران دایره تجسس به سرپرستی سرهنگ سروری برای دستگیری دیگر عوامل مرتبط با این باند گوشی قاپی همچنان ادامه دارد .
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر
10 صفحه اول