بودجه و دعوای زباله گردها!
نویسنده: غلامرضا بنی اسدی
مترجم:
کور شوم و نبینم! این را چند سال پیش تیتر یادداشتی کردم درباره یک درد اجتماعی. آن روز مسابقه دوی دو نوجوان زباله گرد را دیدم به سمتِ باکسِ زباله. آن که زودتر رسید، مشت اش را به نشان پیروزی در هوا رها کرد و چهره رنج کشیده اش شد قابِ لبخند. دومی اما انگار مدال طلای المپیک را باخته بود. نرسیده به باکس ایستاد با چهره ای که تابلویی از غم بود. انگار قرار گذاشته بودند هرکس زودتر رسید، بتواند ضایعات آن را از آن خود کند. به همین خاطر بود که اولی احساس پیروزی می کرد و دومی باخت را با همه تلخی اش به تجربه ایستاده بود. آن روز نوشتم کور شوم و نبینم که بچه های وطنم- که الان باید سرکلاس درس باشند- چنین در پی یک لقمه نان باید به سوی باکس زباله بدوند. از آن ماجرا چند سال می گذرد، اگر چه خاطره اش همچنان برای من تازه است اما باز به درد تازه شد وقتی در فضای مجازی شاهد دعوای یک پیرمرد و پیرزن بر سر یک باکس زباله بودم. دعوا که می گویم یک جدل کلامی نیست. می زدند همدیگر را. اگر یک جوان وساطت نکرده بود پیرمرد، دق دلی فقر خود را سر پیرزن خالی می کرد که مثل او در زباله ها دنبال روزی می گشت. در این کلیپ، پیرمرد بعد از کتک کاری می گذارد و می رود و پیرزن، درون باکس زباله تا می خورد تا شاید چیز به درد بخوری پیدا کند که درد کتک خوردن را اندکی التیام بخشد. سومین قصه از این سلسله را از زبان استاد دانشگاهی شنیدم که می گفت: یک مرد و پسر خردسالش به سمت باکس زباله می رفتند و از دیگر سو یک مرد دیگر. بین شان جدل درگرفت و می رفت که به کتک کاری بکشد. مردی که کودک همراه داشت، عقلانیت به خرج داد و دست کودکش را گرفت و رفت. در حین رفتن هم گفت: این هم مال تو، خدا کریمه ما می رویم جای دیگر. «ما» که می گفت یعنی او و کودکش. نمی دانم در مسیر راه کودک اش از او چه پرسید و چه نپرسید. معمولا بچه ها این موقع که غرورشان ترک برمی دارد به بابا می گویند چرا نزدیش؟ شاید هم پرسیده باشد این «خدا کریمه» یعنی چه؟ نمی دانم چه گفته است اما من این را خطاب به مسئولان محترم می گویم «این حق مردم نیست!» به بودجه نویسان محترم می گویم، به آنانی که برای فلان موسسه و بهمان سازمان، بودجه های چند هزار میلیاردی می نویسند که حاصل جمعی بالاتر از صفر برای مردم ندارد، به آنان که بودجه را می گیرند و به هیچ تبدیل می کنند. به نمایندگان محترم می گویم که باید چشم بینا و قوه ناظر باشند، این رسمش نیست. نمی گویم از این دست قصه ها زیاد است که نیست اما کم آن هم زیاد است. به همین خاطر است که مثل خار در چشم می نشیند و گاه استخوان می شود در گلو. ما کشور فقیری نیستیم، لذاست که می گوییم این حق مردم ما نیست. امیدواریم رئیس جمهور نهج البلاغه خوان، بعد این به سنت صاحب نهج البلاغه عمل کند. بودجه را ردیف، به ردیف در جایی بنشاند که بیشترین عایدی را برای همه ملت داشته باشد. به سفره هایی که برخی ها با موسسات گوناگون برای خویش و اقربا انداخته اند، مردانه بی توجهی کند. ریال به ریال بودجه را به جاهایی بفرستد که گره از کار مردم باز شود. به این امیدوار باشیم جناب دکتر پزشکیان؟!
10 شماره آخر