قربـانی بی گنـاه !
نویسنده:
مترجم:
از روزی که به خاطر دارم مادرم مرا دختری نحس می دانست که موجب شده ام تا او از پدرم طلاق نگیرد و به این زندگی بی سرو سامان و آشفته ادامه بدهد تا جایی که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،این ها بخشی از اظهارات دختر19 ساله ای است که با سر وصورتی کبود وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر جوان که به پهنای صورتش اشک می ریخت در میان هق هق گریه هایش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از همان دوران کودکی هیچ گاه طعم مهر و محبت را در خانواده ام نچشیده ام چرا که پدر و مادرم از همان سال های آغازین زندگی مشترک با یکدیگر اختلاف داشتند و من و برادرم همیشه قربانیان بیگناه زندگی آشفته آن ها بودیم به گونه ای که مادرم مرا دختر نحسی می دانست که به دلیل وجود من نتوانسته از پدرم طلاق بگیرد. این جملات مادرم مدام روح و روان مرا آزار می داد و در افکارم بسیاری از رفتارهای خالی از محبت نقش می بست. او حتی مرا با شیلنگ و جارو کتک وی زد. در واقع من عاملی برای تخلیه عصبانیت و پرخاشگری های او بودم ولی این زندگی فلاکت بار زمانی به درگیری های خانوادگی انجامید که پدرم به مصرف مواد مخدر آلوده شد.
آن زمان من دختری نوجوان بودم که نمی توانستم این گونه رفتارهای پرخاشگرانه را تحمل کنم اما چاره ای جز سکوت و گریه های پنهانی نداشتم. مادرم در این وضعیت تصمیم گرفت تا از پدرم طلاق بگیرد ولی به خاطر آن که می ترسید من و برادرم زیر دست نامادری بزرگ شویم از تصمیم خود منصرف شد چرا که پدرم او را تهدید به ازدواج مجدد می کرد. مادرم که بر سر دوراهی مانده بود فقط با عصبانیت هایش را بر سر من خالی می کرد و مرا دختری نحس می دانست. او ادعا می کرد اگر به خاطر من و برادرم نبود لحظه ای در این زندگی بی سر وسامان باقی نمی ماند به همین خاطر هم من هیچ گاه روز خوشی را در زندگی ندیدم.
روزهای زیبای دوران کودکی را با تلخی و تلخکامی سپری کردم به طوری که بر اثر همین فشارهای روحی و روانی به دختری افسرده و گوشه گیر تبدیل شدم. زمانی که به محبت های مادرانه و نوازش های پدرانه نیاز داشتم جز خشم و ناسزا چیزی نمی دیدم. حالا هم احساس می کنم مادرم به دلیل همین ناراحتی ها و درگیری های خانوادگی دچار بیماری های اعصاب و روان شده است ولی جرئت نمی کنم به او پیشنهاد بدهم تا به روان پزشک مراجعه کند چرا که اگر چنین موضوعی را برزبان بیاورم باز هم باید ضربات شیلنگ و دسته جارو را تحمل کنم! از سوی دیگر نیز خیلی دلم به حال مادرم می سوزد. او با اعتیاد پدرم کنار آمده است و با درآمد اندک او مخارج زندگی اش را مدیریت می کند. من هم با آن که قربانی این شرایط اسفبار هستم ولی تنها خواسته ام این است که بتوانم به تحصیل ادامه بدهم و درآینده شغل مددکاری اجتماعی را انتخاب کنم. می خواهم در یکی از رشته های روان شناسی یا مشاوره خانواده درس بخوانم و به کودکانی یاری برسانم که مانند من در چنین زندگی آشفته ای روزگار می گذرانند.اکنون نیز راهی جز کمک گرفتن از مشاور را نیافتم و به کلانتری آمدم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با راهنمایی های تجربی سرهنگ جعفرخانی(رئیس کلانتری پنجتن مشهد)بررسی های روان شناختی با دعوت از مادر این دختر جوان به مرکز انتظامی در حالی آغاز شد که اقدامات مشاوره ای نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،این ها بخشی از اظهارات دختر19 ساله ای است که با سر وصورتی کبود وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر جوان که به پهنای صورتش اشک می ریخت در میان هق هق گریه هایش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از همان دوران کودکی هیچ گاه طعم مهر و محبت را در خانواده ام نچشیده ام چرا که پدر و مادرم از همان سال های آغازین زندگی مشترک با یکدیگر اختلاف داشتند و من و برادرم همیشه قربانیان بیگناه زندگی آشفته آن ها بودیم به گونه ای که مادرم مرا دختر نحسی می دانست که به دلیل وجود من نتوانسته از پدرم طلاق بگیرد. این جملات مادرم مدام روح و روان مرا آزار می داد و در افکارم بسیاری از رفتارهای خالی از محبت نقش می بست. او حتی مرا با شیلنگ و جارو کتک وی زد. در واقع من عاملی برای تخلیه عصبانیت و پرخاشگری های او بودم ولی این زندگی فلاکت بار زمانی به درگیری های خانوادگی انجامید که پدرم به مصرف مواد مخدر آلوده شد.
آن زمان من دختری نوجوان بودم که نمی توانستم این گونه رفتارهای پرخاشگرانه را تحمل کنم اما چاره ای جز سکوت و گریه های پنهانی نداشتم. مادرم در این وضعیت تصمیم گرفت تا از پدرم طلاق بگیرد ولی به خاطر آن که می ترسید من و برادرم زیر دست نامادری بزرگ شویم از تصمیم خود منصرف شد چرا که پدرم او را تهدید به ازدواج مجدد می کرد. مادرم که بر سر دوراهی مانده بود فقط با عصبانیت هایش را بر سر من خالی می کرد و مرا دختری نحس می دانست. او ادعا می کرد اگر به خاطر من و برادرم نبود لحظه ای در این زندگی بی سر وسامان باقی نمی ماند به همین خاطر هم من هیچ گاه روز خوشی را در زندگی ندیدم.
روزهای زیبای دوران کودکی را با تلخی و تلخکامی سپری کردم به طوری که بر اثر همین فشارهای روحی و روانی به دختری افسرده و گوشه گیر تبدیل شدم. زمانی که به محبت های مادرانه و نوازش های پدرانه نیاز داشتم جز خشم و ناسزا چیزی نمی دیدم. حالا هم احساس می کنم مادرم به دلیل همین ناراحتی ها و درگیری های خانوادگی دچار بیماری های اعصاب و روان شده است ولی جرئت نمی کنم به او پیشنهاد بدهم تا به روان پزشک مراجعه کند چرا که اگر چنین موضوعی را برزبان بیاورم باز هم باید ضربات شیلنگ و دسته جارو را تحمل کنم! از سوی دیگر نیز خیلی دلم به حال مادرم می سوزد. او با اعتیاد پدرم کنار آمده است و با درآمد اندک او مخارج زندگی اش را مدیریت می کند. من هم با آن که قربانی این شرایط اسفبار هستم ولی تنها خواسته ام این است که بتوانم به تحصیل ادامه بدهم و درآینده شغل مددکاری اجتماعی را انتخاب کنم. می خواهم در یکی از رشته های روان شناسی یا مشاوره خانواده درس بخوانم و به کودکانی یاری برسانم که مانند من در چنین زندگی آشفته ای روزگار می گذرانند.اکنون نیز راهی جز کمک گرفتن از مشاور را نیافتم و به کلانتری آمدم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با راهنمایی های تجربی سرهنگ جعفرخانی(رئیس کلانتری پنجتن مشهد)بررسی های روان شناختی با دعوت از مادر این دختر جوان به مرکز انتظامی در حالی آغاز شد که اقدامات مشاوره ای نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
10 شماره آخر