گفت و گوی «خراسان» با پرستار پیش‎کسوتی که از دفاع مقدس تاکنون خدمت را رها نکرده است

پرستاری؛ از دفاع مقدس تا جبهه سلامت

نویسنده: هانیه غلامی

مترجم:

 روز پرستار با نام مبارک حضرت زینب(س) پیوند خورده است. چرا که صبر، استقامت، دلسوزی و محبت کلماتی هستند که این دو واژه را از هم جدایی‌ناپذیر می‌سازند. این سفیدپوشان بی‌ادعا آموخته‌اند خستگی را خسته کنند و در شرایط مختلف سایه‌ای باشند بر زخم‌های جان دیگر انسان‌ها. به بهانه روز پرستار به سراغ یکی از بانوان این عرصه رفته‌ایم که از روزگار دفاع مقدس تاکنون برای کمک به همنوعانش به خود تردید راه نداده است.
سهیلا کربندی بازنشسته هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است، سال 1361 لیسانس پرستاری را در مدرسه عالی پرستاری مشهد به پایان رساند و مهرماه سال 1363 برای دوره ارشد وارد دانشگاه تربیت مدرس تهران شد. او روز خونین 10 دی 1357 را که رژیم پهلوی گلوله‌های خشمش را به سمت مردم متدین مشهد شلیک می‎کرد، به خاطر دارد و از همان زمان رسالتش را کمک به مجروحان و آسیب دیدگان می‌دانسته است. در دوران دفاع مقدس، راهی مناطق جنگی می‌شود. او سفیر روزگاری است که نسل جدید ما در قاب عکس و جادوی سینما دنبالش می‌گردد. از ترس و اضطراب یک دخترجوان در شرایط جنگی که می‎پرسیم، می‌گوید: «من با اشتیاق راهی شدم، قبل از انقلاب شیفته شخصیت شهیدبهشتی و شهید چمران بودم. سال 1358 زمانی که خبر اتفاقات کردستان را می‌شنیدم، دنبال راهی برای رفتن بودم، اما مشغله درس این اجازه را نمی‌داد و نهایتا می‌توانستم در فعالیت‌های جهادی و ارائه خدمات درمانی به روستاهای اطراف مشهد حضور داشته باشم. تا این‎که اردیبهشت 1361 به عنوان نیروی داوطلب از طریق هلال احمر مشهد به منطقه غرب کشور اعزام شدم. حضور یک ماهه در آن منطقه باعث شد بهمن همان سال ترجیح دهم برای گذراندن طرح بعد از فارغ‌التحصیلی نیز راهی کردستان و مریوان شوم. علاوه بر بومیان منطقه، بسیاری از رزمندگان به بیمارستان ا...اکبر مریوان مراجعه داشتند».
بازنشسته ام اما هرجا لازم باشد حضور خواهم داشت
​​​​​​​وقتی از او می‎خواهیم خاطره‌ای از مواجهه با رزمندگان مجروح دفاع مقدس تعریف کند، ذهنش او را به تابستان سال 1361 می‎برد، لحن صدایش تغییر می‎کند و سرعت بیان کلمات بیشتر می‌شود؛ شبیه نقالی که داستانی را بر پرده می‌خواند روایت می‎کند: «نیمه شهریور 1361 بود، مریوان به شدت بمباران می‎شد. مردم شهر را تخلیه کرده بودند و بیمارستان پر از مجروح بود. ما دکتر نداشتیم، بیمارستان یک جراح هندی و دو تا سه دکتر مالزیایی داشت که به محض بمباران بیمارستان را ترک کردند. ما یک هفته در بیمارستان ماندیم و تمام سعی مان بر این بود جلوی خونریزی مجروحان را بگیریم، در صورت لزوم آتل‌بندی و پانسمان انجام دهیم، سعی کنیم زنده بمانند و بلافاصله با بالگرد و آمبولانس به دیگر شهرها منتقل شوند؛ شرایط سختی بود. بعد از آن یک هفته به بیمارستان توحید سنندج منتقل شدیم، چون آن‎جا اوضاع آرام‌تر بود. پیگیری کردم تا بتوانم به بانه بروم چون آن منطقه بیشتر احتیاج داشتند. به خاطر دارم آبان 1362 منطقه کردستان به دلیل وجود نیروهای کومله امن نبود. رزمنده‌‌های زیادی به کمین‌های آن‌ها می‌خوردند و با جراحت بسیار به بیمارستان منتقل می‌شدند». از خانم کربندی  از احساس و انگیزه‌ اش برای پرستاربودن می‌پرسیم، جواب می‌دهد: «راستش را بخواهید من در ابتدا به پرستاری علاقه نداشتم، اما وقتی دیدم در شرایط مختلف چقدر می‌توانم موثر باشم از آن لذت بردم. چون عاشق خدمت به مردم هستم. اولین حضورم به عنوان کارآموز در بخش همزمان بود با زلزله طبس در سال 1357 وقتی خدماتی را که یک پرستار می‌توانست به مجروحان ارائه کند، مشاهده کردم، توانستم درک کنم که پرستار چه کارهایی می‌تواند انجام دهد و به این حرفه علاقه‌مند شدم. اکنون هم که بازنشسته شده‌ام به صورت داوطلبانه هرجا لازم باشد حضور خواهم داشت.»
10 شماره آخر