برق آق کمال می‌رود

نویسنده:

مترجم:

چند روزه بساطی دِرم با قطعی برق. اولش که گفتن قطع برق دِرم، گفتِم اِنا حالا خوب رفت.  بعد گفتن نِههه... ای دفعه با برنامه قطع مُکنِم. گفتِم باز دمشان گرم که به فکر ماین. البته که همیشه به فکر ما بودن. همی که برق ره قطع مُکنن به ای خاطره که مازوت نسوزونَن تا ما سرطان نگیرِم. حالا بعضی وقتا هم از دست‌شان دَرمُره و هم برق ره قطع مُکنن و هم مازوت مُسوزونَن. خب او دِگه اتفاقه، سهویه، همی‌جوری مُشه، نباید به دل بگیرِم. ولی فقط هم دو روز طبق برنامه قطع ما ره برق کردن... ببخشِن، برق ما ره قطع کردن. از بعد او دِگه همی‌جور رَوندی بی‌برنامه سورپرایزمان مُکنَن. باز اگه بی‌برنامه بود، همیشه منتظر قطعی برق بودِم. ولی حالا که بابرنامه شده، مشکل دوبرابر شده. عیال مخواست دوستاشه دعوت کنه، گفتُم بذار تو سایت ببینُم برنامه قطع برق چی کاره. بعد که دیدُم گفتُم نِه، فردا دعوت نکن که قطعی دِرم، پس‌فردا دعوتشان کن. عیال هم به حرف مو اعتماد کرد که مویَم به حرف اداره برق اعتماد کرده بودُم. ولی چون اداره برق با ما شوخی دِره، به جای روز قبلش، روز بعدش و درست وسط مهمونی قطع کرد. جالبیش ایه که برق ما ره هی قطع مُکنن، ولی برق خانه خُسرُم که بالاشهره تا حالا یَگ بار هم قطع نرفته. حالا ایش مهم نیست، قبلا چون فکر مِکردِم هر لحظه ممکنه برق بره، کلا سوار آسانسور نمشدِم. ولی از وقتی گفتن برنامه دِره، گفتِم خب خوبه روز قطعی سوار نِمشِم. که خب چون برنامه هم به درد عمه‌مان مُخوره، هم هروقت سوار آسانسور شدِم، زرتی برق رفت و ما گیر کردِم تو آسانسور. الانم دِرُم ای ره تو ماشین می‌نویسُم و منتظرُم برق بیه تا در پارکینگ وابره و برُم سر کار! ایم از ای.
10 صفحه آخر