دست انداز
نویسنده:
مترجم:
جلو نشسته بودم و توی موبایلم غرق بودم. یک دفعه تاکسی تکان شدیدی خورد و لرزید. وحشتزده سرم را بالا آوردم. راننده گفت «ببخشید ببخشید دستانداز بود». زنی که عقب نشسته بود گفت «این دیگه دستانداز نبود، چاه بود». راننده دوباره گفت: «ببخشید.» زن گفت «دستاندازه دیگه... فقط خدا کنه آدم وقتی میافته توش بتونه در بیاد. مدتی سکوت شد». بعد مردی که عقب کنار زن نشسته بود گفت بیزحمت برای برادر من دعا کنید.
برگرفته از کتاب «تاکسی سواری»،
اثر سروش صحت
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین