خون هدررفته «ماکسیموس»!
درباره فیلم «گلادیاتور 2» اثر ریدلی اسکات که موفقیت قسمت اول را تکرار نکرده استنویسنده: محمد عنبرسوز
مترجم:
قریب به ربع قرن پس از اکران فیلم ماندگار «گلادیاتور»، ریدلی اسکات دومین نسخه از آن را با هدف درآمدزایی از یکی از محبوبترین برندهای تاریخ سینمای جهان، روی پرده برده است. «گلادیاتور 2» اثری سرگرمکننده، با مختصات فنی قابل توجه است که تماشای آن خالی از لطف نخواهد بود، اما بیتردید اثری ماندگار لقب نمیگیرد و صرفا کارکرد مصرفی دارد. ضعف مفرط در فیلم نامه و البته فرم نگرفتن اثر، باعث شده که طرفداران قصه ژنرال «ماکسیموس»، از تماشای این بازسازی متوسط، به شدت برآشفته شوند.
نسخه بازسازیشده
این کاملا طبیعی است که «گلادیاتور 2» با نسخه اصلی آن مقایسه شود. در برخی موارد، نسخه دوم آنقدر مستقل و متفاوت است که میتواند به عنوان یک اثر جداگانه ارزیابی شود اما «گلادیاتور 2» حتی قصد ندارد که نسخه دوم اثر تکرارنشدنی ریدلی اسکات باشد؛ بلکه تعمدا تلاش میکند تا یک بازسازی نعل به نعل از فیلم قبلی را، با جای گذاری آدمهای جدید، پیش چشم مخاطب قرار دهد. در قصه این فیلم، یک نقض غرض آشکار وجود دارد و آن هم این است که خون «ماکسیموس» هدر رفته و روم دوباره به دست دو امپراتور نادان و خودکامه افتاده است. از اینجاست که انگار به خانه اول برگشتهایم و حالا باید کسی وارد میدان شود تا این معادلات را بر هم بزند و روم در حال فروپاشی را با طی مسیری کاملا مشابه نجات دهد.
رنگ و لعاب آزاردهنده
یکی از تفاوتهای قابل توجه این فیلم با نسخه اورجینال آن، تغییر در جلوههای بصری است. «گلادیاتور 2» با استفاده کنترلنشده از پرده سبز تهیه و همین موضوع باعث شده است که سکانسهای مهم این اثر بیش از حد تمیز (بخوانید در قواره فیلمهای مارول) دربیایند و بدین ترتیب وجه تاریخی اثر تحتالشعاع قرار گیرد. سینما تعیین میکند که وقتی قرار است یک روم در آستانه فروپاشی در زمانی بسیار دور را روایت کنیم، نیازی نیست صحنهها اینقدر تروتمیز و لباسها تا این حد خوشرنگ و نو باشند. چهره کانی نیلسن که از معدود بازیگران به جا مانده از نسخه اصلی «گلادیاتور» است نیز با توجه به عملهای زیبایی و فرم مدرن صورت این بازیگر در سال 2024، یک اشتباه بصری غیرقابل اغماض از سوی ریدلی اسکات است که اجازه نمیدهد بیننده قرار گرفتن در اتمسفر تاریخی دو هزار سال قبل را باور کند. انتخابهای ریدلی اسکات برای اضافه کردن یک جلوه بصری تازه به «گلادیاتور» جای بحث زیادی دارد. حضور تعداد زیادی حیوان در میدان مبارزه و مشخصا آن بابونهای وحشی که فیلم تاریخی اسکات را برای دقایقی، به یک اثر علمی تخیلی تبدیل میکنند، تمهید چندان کارآمدی نیست؛ هرچند که بخشی از مخاطبان جوان و عمومی سینما ممکن است آن را بپسندند. سکانس «کلوسئوم» پر از آب هم، تلاش میکند تا همان فرماندهی «ماکسیموس» بر بردگان در واژگون کردن ارابه را به شکلی متفاوت (فقط به جای ارابه کشتی بگذارید) بازنمایی کند؛ اما مشکل اینجاست که اولا «لوسیوس» از کجا فرماندهی نبرد دریایی را آموخته و ثانیا چطور نیروهای رقیب تا این حد بیکنش هستند؛ گویی فقط ایستادهاند تا کارگردان بتواند از هانوی سرد و نچسب، بدل «ماکسیموس کبیر» را بسازد.
همذاتپنداری در حد صفر
بزرگ ترین ضعف فیلم جدید ریدلی اسکات فیلم نامه آن است. در گام اول، «گلادیاتور 2» شخصیت «ماکسیموس» را دو نیم کرده که بخشی از آن خون امپراتوری، شجاعت، زخمخوردگی و تشنه انتقام بودن در «لوسیوس» جاری است، در حالی که بخش دیگرش توان فرماندهی، بصیرت، سرباز فدایی وطن بودن و آرامش به شخصیت «آکاسیوس» رسیده است. این بزرگ ترین جفایی است که اسکات و همکارانش میتوانستند در حق قهرمان جاودانهشان انجام دهند. این موضوع، وقتی در کنار چهره غیرکاریزماتیک و صورت بیحس پاول مسکال قرار میگیرد، نتیجهای جز این ندارد که «گلادیاتور» جدید از همدلی مخاطب محروم بماند. به همین دلیل است که انبوه فقدانهایش احساسات مخاطب را برنمیانگیزد. در حالی که غم غربت و از دست دادنهای ژنرال «ماکسیموس»، هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند سال، روی قلب مردان و زنانی که حالا اغلبشان پا به میان سالی گذاشتهاند، سنگینی میکند «هانو» اما، همه عزیزانش را از دست میدهد؛ در حالی که بیننده آخ نمیگوید و خود بازیگر هم نمیتواند سنگینی مرگ مادر و همسر را در صورتش منعکس کند.
درخشش دنزل واشنگتن
در بخش شر این داستان کلاسیک، ما از بازی واکین فینیکس جوان که امپراتوری جاهطلب و خونخوار با اکتهایی مرموز و هولناک بود، به امپراتورهای دوقلویی رسیدهایم که به وضوح ابله هستند و اجرایشان به معنی دقیق کلمه «اوراکت» (اغراقآمیز) محسوب میشود. در کنار این دو نفر اما، بهترین بازیگر فیلم دنزل واشنگتن است که در نقش «ماکرینوس» هنرنمایی میکند و در نیمه اول اثر، به درام تحرک میبخشد. با این همه، واشنگتن هم در نیمه دوم فیلم، درگیر تحولی نامعقول میشود که فیلم نامه به او تحمیل کرده و بدین ترتیب از تکوتا میافتد. اساسا تحولهای ناگهانی و بیمنطق، یکی از ضعفهای بزرگ فیلم نامه «گلادیاتور 2» است. «لوسیوس» دو بار، به شکل ناگهانی، دگرگون میشود؛ یک بار مادرش را که دقایقی قبل از خود رانده، با آغوش باز میپذیرد و بار دیگر، سودای امپراتوری روم یکباره در او هویدا میشود. «ماکرینوس» هم از یک بردهفروش معمولی، ناگهان به سودای حکومت میرسد و در میان این تحولها، گویی سکانسهایی باید وجود میداشتند که ندارند.
از دیالوگ تا خطابه
فیلم نامه «گلادیاتور 2»، به جز مواردی که ذکر کردیم، از دو ایراد عمده دیگر هم رنج میبرد. نخست اینکه تلاش میکند تا همه چیز را با نسخه اول مطابقت دهد و یک ماجرای تصنعی از ارتباط با داستان قبلی استخراج کند. بدبختانه، جذابترین پلانهای اثر، همان فلشبکهایی هستند که به نسخه اورجینال «گلادیاتور» زده میشوند و این موضوع دست خالی نویسندگان را برملا میکند. علاوه بر این، شکل دیالوگنویسی فیلم نشان میدهد که اسکات و همکارانش به خوبی میتوانند دیالوگهای ماندگار بنویسند که خوراک دست به دست شدن در فضای مجازی باشد؛ نمونهاش دیالوگ «منو شکنجه کن، اما برام سخنرانی نکن» یا جمله تاثیرگذار «من تحت مالکیت یه امپراتور بودم، اما الان اختیار یه امپراتوری دستمه». با این حال، فیلم حماسی «گلادیاتور»، با آن میزان محبوبیت و این ژانر حماسی، دیالوگ ماندگار نمیخواهد، بلکه به خطابه یا لااقل مونولوگهای برجسته نیاز دارد؛ چیزی شبیه جملات «ماکسیموس» در معرفی خودش زمانی که کلاهخود را از سر برداشت.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین