دست و چشمم رفت، اما

همچنان باید مفید باشم

از آبادان تا آلمان و مشهد در همکلامی با جانباز 70 درصد نجات علی عباسی که امروز با دوربین اش، به روایت حماسه ها می پردازد

نویسنده: صادق غفوریان

مترجم:


«علی نجات» 15 سال بیشتر نداشت که جنگ تحمیلی آغاز می شود، او و برادرانش از همان روزهای آغازین دفاع برای دفاع و صیانت از خاک و وطن و ناموس لباس رزم می پوشند. «علی نجات» اهل آبادان است، شرایط خوزستان و شهرهای این استان در آن سال ها کاملا متفاوت از سایر شهرهای ایران بود. امثال او دوران نوجوانی را به گونه دیگری در زادگاهشان تجربه کردند. دفاع از وطن و شهر و کاشانه برای آن ها طعم دیگری داشت...
علی نجات عباسی، رزمنده نوجوان آن سال ها، جانباز 70 درصد و مستندساز امروز شهر امام رضا(ع) است که ما امروز پای حرف ها، خاطرات و دل گفته هایش می نشینیم.

مجروحیت فقط یک بار، اما...
حضور علی نجات در جبهه دفاع از شهر و کاشانه اش در همان آغاز سرنوشت متفاوتی را برایش رقم زد و به شمار جانبازان 70 درصد نایل شد. او در سن 16 سالگی بااصابت خمپاره یک دست، چشم راست و تقریبا تمام صورتش را از دست می دهد. می گوید: هیچ گاه بابت این که در راه وطن و دین و ناموس، سلامتی ام را از دست دادم، ناشکر نبوده ام. این را خواست الهی و یک توفیق برای خودم می دانم که امیدوارم، خداوند آن را از من بپذیرد.
از علی نجات درباره نحوه مجروحیتش می پرسم که می گوید: خمپاره ای در سمت راستم منفجر شد که مقداری مهمات آن جا بود، همین باعث شد یک موج انفجار شدید ایجاد شود و همان جا دست راست و یکی از چشم هایم را از دست دادم. ضمن این که تمام صورتم نیز پر از جراحت شد. البته من به چند متر آن طرف تر پت شدم و دیگر هیچ متوجه نشدم.
این را هم بگویم که این مجروحیت، اولین مجروحیتم بود و چون دروه درمان چند سال زمان برد، متاسفانه دیگر توففیق نیافتم به جبهه بازگردم. پس از مجروحیت و انتقال به تهران، چند ماه را در بیمارستانی در تهران بستری بودم که برای تکمیل و ادامه جراحی ها به آلمان اعزام شدم و حدودا دو سال نیز در این کشور تحت مداوا و جراحی‌های مختلف روی صورت، دست و چشم بودم.

یادش به خیر آقا رحمت
از علی نجات، درباره همرزمان و دوستان آن سال هایش در جبهه می پرسم و می‌گویم؛ کدام رفیق و همرزمت را همچنان می ستایی و همیشه در خاطرت ماندگار است؟
آقای نجات عباسی، پاسخ می دهد: آن موقع، همرزمان من همه هم محله ای هایم بودند. ما هم محله ای ها همه با هم به جبهه رفته بودیم. از میان آن ها یک نفر همیشه برایم الگو بوده، آقا رحمت انصاری بود. فعالیت های او با وجود نوجوانی از قبل از پیروزی انقلاب زیاد بود. من اولین بار عکس امام را قبل از انقلاب دست او دیدم و همان موقع بود که درباره امام برایمان توضیح داد و ما را برای حضور در تظاهرات تشویق و ترغیب کرد. پس از انقلاب و هنوز جنگ آغاز نشده بود، او پیشگام محله و مسجد در آموزش های فرهنگی و نظامی به ما بود. شخصیت عجیبی داشت، خانه آن ها در کوجه ما بود. با وجود سن کم، اما چهره ای اخلاقی داشت. ما از احکام و عقاید و قرآن چیزی نمی دانستیم و او در آموزش این ها حتی در دوره جنگ و در جبهه برایمان خیلی زحمت کشید. امروز که به کارهای او نگاه می کنم، همچنان برایم عجیب است که با وجود سن کم اما چه روح و شخصیت بزرگی داشت که توانست جمع زیادی از بچه محله ای هایش را در مسیر درست اخلاق و ایمان قرار دهد.
یک روز که موشکی در کوچه ما منجر شد، من به خانه برگشتم تا خبری بگیرم. خانه ما آسیب ندیده بود اما به خانه های دیگر آسیب زده بود. وقتی به جلوی خانه رسیدم، دیدم رحمت با سر و وضع خاکی جلوی خانه ما نشسته است. دعوتش کردم که سر و صورتش را بشوید و خودش را مرتب کند. لبخن ملامی روی صورتش آمد و گفت؛ «می خوام این خاکا روی صورتم باشه...» من آن موقع، واقعا متوجه این نوع کلام و شخصیت او نمی شدم. امروز که فکر می کنم، در می یابم که او این خاک را مایه آبروی خودش می دانست. رحمت، دو سه سال از ما بزرگ تر بود اما شخصیت بزرگی داشت. خیلی ما را به مطاله تشویق می‌کرد، می خواست آگاهی های ما افزایش یابد. کم صحبت می کرد اما پر محتوا و روشن بود...
او دو سه سال بعد شهید شد و چون اصالت خانواده اش، اصفهانی بود پیکرش را در اصفهان به خاک سپردند... رحمت هیچ گاه از ذهنم بیرون نمی رود.
​​​​​​​
همسایه امام رضا(ع) شدم
با آقا علی نجات به دوران مشهد نشینی اش باز می گردیم. می گوید: وقتی از آلمان برگشتم، خانواده ام ساکن مشهد شده بودند. من هم در مشهد ماندم، ازدواج کردم و مشهدی شدم. سه فرزند پسر دارم و این روزها را اغلب به ساخت فیلم مستند مشغولم.
آقای دوربین به دست
آری، او امروز یک مستندساز و عضو انجمن مستندسازان انقلاب است. فیلم هایش در شبکه های مختلف پخش می شود. بیشتر و شاید تمامی کارهایش رنگ و بوی ایثار دارد. می‌گوید: در دوران جوانی نزد استاد حسن نوری از جانبازان نخاعی، نقاشی کار می کردم اما از یک جایی تصمیم گرفتم فعالیتم گستره و اثر بیشتری داشته باشد که به سمت و سوی فیلم مستند سوق پیدا کردم. البته همیشه این دغدغه را داشتم که چگونه می توان خاطرات ایثارگران را ثبت کرد که حالا چند سالی است دوربین در این زمینه کمک حالم شده است.
من و این 40 فیلم و کلیپ 
جانباز نجات عباسی می گوید: تا امروز 40 فیلم مستند و کلیپ از من در شبکه ها پخش شده است. «مهمان حواریون» (درباره یک شهید مسیحی )، فرشتگان محبوب شهر من، «امیر آبادان» (درباره امیر سرتیپ منوچهر کهتری)، «سرباز ولایت» (درباره امیر سرتیپ رضا آذریان)، «یاد یاران» ، «دهبار»، «سبکبالان» بخشی از مستندهایی است که تاکنون ساخته ام و بارها از شبکه ها پخش شده اند.می گوید: من بازنشسته هستم و می توانم در خانه ام بنشینم و هیچ کاری نکنم اما احساس می کنم باید قدمی برای جامعه ام بردارم. از این رو، ساخت مستند را که ثبت و ضبط حماسه سربازان وطن است، بسیار دوست دارم و با خودم عهد بسته ام که تا در توانم هست، به این مسیر ادامه دهم.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین