از تردید و تنهایی
نگاهی به کتاب «هیچ کس مثل تو مال این جا نیست» نوشته «میراندا جولای»نویسنده:
مترجم:

کتاب «هیچ کس مثل تو مال این جا نیست» از آن کتابهایی است که اسمش تقریباً همه چیز داستان را لو میدهد. موضوع اصلی کتاب که درونمایه آن را هم به نوعی تشکیل میدهد تنهایی و روزمرگی است.آدمهای کتاب گاهی چنان تنهایند که با خود حرف میزنند.آنها مدام خودشان را جای دیگری میگذارند و با این که گاهی همه چیز در ظاهر خوب به نظر میرسد اما در جاهایی از کتاب برخی از شخصیتها آرزو دارند جای کسی دیگر بودند و زندگیهای دیگری را تجربه میکردند که همه اینها در نهایت منجر به تنهایی میشود.
ساده نویسی و دوری از تکلف
نویسنده در این مجموعه داستان اصلاً درصدد آن نیست که با داستانهایش فخر فروخته و لفاظی کند.او با کمترین میزان از ادعا از دل اتفاقهای معمولی داستانهایی بیرون میکشد که به هر حال جذابیت لازم برای خواندن دارند.گاهی نویسندهای با همان کتاب اولین چنان انتظارها را از خود بالا میبرد که کار را در ادامه برای خودش سخت میکند.«میراندا جولای» اصلاً در کتاب اولش این گونه نیست، اما چیزهایی در دل روایتهایش نهفته دارد که نتوانید انکارش کنید.کتاب هم برای مخاطب و هم برای منتقدان استانداردهای لازم را داشته است که در همان تجربه اول جایزه «فرانک اوکانر» را میگیرد.مثل شاعرانی که از دل اتفاقهای معمولی و نه چندان شاعرانه زندگی شعر بیرون میکشند برخی از داستان نویسان هم ترجیح میدهند در نوشتن دنبال سوژههای چندان عجیب و غریبی نرفته و قصههایشان را از دل همان اتفاقهایی که در طول روز با آن ها سر و کار دارند، بیرون بکشند.بعضی چیزها آن قدر معمولیاند که کسی آن ها را نمیبیند.این نویسنده و شاعر است که به آن ها رنگ و بوی تازهای میدهد و به مخاطب یادآوری کند یک بار دیگر در نگاهش به اتفاقات پیرامون درنگ کرده و با نگاه عمیقتری آن ها را ببیند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«گاهی وقتها توی تختخواب دراز میکشم و سعی میکنم بفهمم واقعاً کدام یک از دوستانم برایم اهمیت دارند و همیشه هم به یک نتیجه میرسم: هیچ کدام. همیشه فکر میکردم دوستان فعلیام دست گرمیاند و سر و کله دوستان واقعیام بعداً پیدا میشود اما نه، دوستان واقعی من همینها بودند.»
داستانهایی با چاشنی بیوگرافی
ظاهراً «جولای میراندا» در کتابش علاوه بر نوشتن داستان هایی با چاشنی تخیل در پارههایی از کتاب به زندگی شخصی خودش هم گریز زده و بدش نمیآمده بخش هایی از کتاب بیوگرافی خودش هم باشد.
کاری که اغلب نویسندگان از انجام آن ابایی نداشته و زوایای تاریک و پنهان زندگیشان را از زبان شخصیتهای داستان روایت میکنند. مثل مارکز که در کتاب «صد سال تنهایی» به روستای زادگاهش رنگ و بوی انتزاعی بخشیده و آن را وارد داستانش کرده است یا در رمان چند جلدی «کلیدر» که دولت آبادی بخش زیادی از داستان را از دل کودکی و روستای زادگاهش بیرون میکشد.اصلاً مگر میشود در خلق یک اثر کودکی و خاطرههای دور و نزدیک مؤلف دخیل نباشند؟این ویژگی نه تنها از قوت اثر کم نکرده که به آن اصالت هم میبخشد.
در بخش دیگری از کتاب آمده است:
«من هرگز عشق واقعی را نشناختم. آیا با ما همدردی میکرد؟ آیا میدانست این چه حسی است؟ اکثر مردم میدانند. آدم دایم حس میکند توی این دنیا تنهاست و بقیه با هم لیلی و مجنوناند. اما واقعاً این طور نیست. عموماً آدمها همدیگر را دوست ندارند.»کتاب «هیچ کس مثل تو مال این جا نیست» شش داستان کوتاه دارد که با نام های «تیم شنا»، «مرد روی پلهها»، «دلخوشی من»، «پسر لمکین» و «ماه گرفتگی» در سال ۱۴۰۲ توسط نشر چشمه و با ترجمه فرزانه سالمی منتشر شده است.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین