سرگذشت مواد فروش پارک!

نویسنده:

مترجم:


بعد از آن که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم وارد بازار کار شدم و مشاغل گوناگونی را تجربه کردم ولی در هیچ کدام موفقیتی نداشتم تا این که... 
مرد۴۰ ساله که به جرم توزیع مواد مخدر در یکی از پارک های مشهد و با هوشیاری نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی دستگیر شده است با بیان این‌که راهنمایی در زندگی نداشتم و در مسیر تباهی قدم گذاشتم درباره سرگذشت خود گفت: پدرومادرم درشهر دیگری زندگی می‌کنند و همه خواهران و برادرانم ازدواج کرده اند.پدرم کشاورز است و اوضاع اقتصادی متوسط رو به پایین داریم. در سال ۹۵ از طریق معرفی پدرومادرم با دختری که از خودم چند سالی کوچک‌تر بود ازدواج کردم و به مشهد آمدم. آن موقع به خاطر تجربه ای که در زمینه فروش پوشاک داشتم برای خودم یک مغازه لباس فروشی به راه انداختم. از سوی دیگر همسرم چون دریک آرایشگاه زنانه کارآموز  بود، شب ها دیرتر به خانه می‌آمد برای همین با هم جروبحث می کردیم. به او گفتم راضی نیستم تا دیروقت سرکار بروی. ولی او گوش نمی کرد تا این که دامنه اختلافات ما به خانواده هایمان کشید. مدتی اوضاع آرام شد اما دخالت‌های نابجا و زیادی مادرزنم نه تنها  باعث شد دوباره مشاجره ها و دعواهای همیشگی ما شروع شود بلکه بیشتر از قبل هم درگیر شدیم. بعد مدتی ازطریق یکی از اقوام متوجه شدم زنم قبلا ازدواج کرده است ولی خانواده اش موضوع را از من کتمان کرده بودند. بالاخره پس ازدعواهای طولانی و بعد از ۵ سال زندگی مشترک درنهایت طلاق گرفتیم. خوشبختانه فرزند نداشتیم اما من مجبور شدم هرچه پوشاک و لباس در مغازه داشتم بفروشم تا بتوانم مهریه او را پرداخت کنم برای همین کم آوردم. از دوستان، اقوام و آشنایانم پول قرض کردم و به همین دلیل کلی بدهکار شدم. حالا مغازه ای نداشتم و سرگردان بودم، دچار افسردگی و فشار شدید روحی روانی شده بودم برای همین سیگار می کشیدم تا به قول معروف آرام شوم اما فایده ای نداشت. روزی یکی از دوستان  ماده مخدری به نام «بنگ» را به دستم داد که تا حالم خوب شود و این سرآغاز دوران تباهی من بود. زمانی به خودم آمدم که معتاد شده بودم. چون خانه ای نداشتم نزد پدرو مادرم رفتم شب ها دیر وقت به خانه می‌رسیدم و رفتارم تغییر کرده بود. پدرم فهمید که معتاد شده ام چند بار مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد اما  به محض این که بیرون می آمدم دوباره مصرف مواد افیونی را شروع می‌کردم . پدرم دیگر پولی به من نمی‌داد و مدام خمار بودم  به همین خاطر دوباره  به مشهد برگشتم و بلافاصله به همان دوستم که بنگ در اختیارم گذاشته بود زنگ زدم و ماجرای زندگی ام را تعریف کردم و از بی‌پولی و بیکاری برایش گفتم او هم پیشنهاد فروش ماده مخدری به اسم «گل» را به من داد و گفت: پولش خوب است!  از طرفی هم دیگر نگران تامین مواد نیستی! قبول کردم و در پارک به مشتری هایی می فروختم  که اومعرفی می‌کرد. شب ها هم به پاتوق خودش می رفتم و این گونه زندگی می‌گذراندم تا این که بالاخره یک روز هنگامی که منتظر مشتری بودم ناگهان ماموران کلانتری را بالای سرم دیدم. ماموران از مدتی قبل مرا زیر نظر داشتند و من هم به فروش مواد مخدر مشغول بودم در یک لحظه تصمیم به فرار گرفتم اما دیر شده بود و آن ها دستگیرم کردند. اما ای کاش ...گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: تحقیقات ویژه پلیس برای شناسایی دیگر افراد مرتبط با این خرده فروش مواد افیونی با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد ) آغاز شد.
بر اساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
10 صفحه آخر