معطر شو و سجاده بینداز
نویسنده:
مترجم:
سید احمد میرزاده-آه چه بوی خوشی! مگر پیامبر از این کوچه رد شده است؟ این صدای کودکان مدینه است یا احساس رهگذرانی که از کوچهباغهای معطر اردیبهشت میگذرند؟ بوی بهشت میآید. لحظهای چشم ببند و غنچههای شکفته بوستان دوست را ببوی. هیچ مگو! شاید بهشت، مکان نیست، زمان است. مگر نه آن لولیوشِ مغموم، اردیبهشت را «آوردی بهشت» خواند؟آه چه بوی خوشی! هوا چه معطر است! مگر یوسفی در راه است؟ انی لاجد ریح یوسف... این بوی خوش به آدمی جان میبخشد. این ریح از گلستان روح میوزد. و خدا عطر را آفرید تا آدمی بهشت ازلی را از یاد نبرد. عطر، یادآور گُل است و گلها همه از بهشت آمدهاند.
گُل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت/ مردم کریمتر شود اندر نعیم گل
عطر، میراث پیامبران است و آنان را با عطر دوستی دیرینهای است. چه رازی است در عطر! انگار آدمی را به روزهای خوش پیش از هبوط میبرد؛ آدمی را به خدا نزدیک میکند. صلات متطیب افضل من سبعین صلات بغیر طیب. معطر شو و سجاده بینداز! وقت تجلی است:تا نمازت را نخوابانی به عطر/ در نیابی زین تجلی نیم سطر
شیشۀ عطر روی طاقچه است تا گلستان را از یاد نبری و به خارستان دل نبندی. تا همیشه بیقرار سرزمینی باشی که از آن به زمین آمدهای.
چون که گُل رفت و گلستان شد خراب/ بوی گُل را از که جوییم؟ از گلاب!
شیشه عطرت را باز کن و دل به شمیم دوست بسپار: اشم رائحه یوسفی و کیف شمیم...آه! بوی پیراهن یوسف زهرا را نمیشنوی؟ به خدا که او در همین حوالی است. معطر باش! اگر نه هر روز، با یک روز درنگ! اگر این هم نه، دست کم آدینه را معطر باش. این سفارشِ هشتمین گُلِ گلستان دین است.
منابع:کافی،عیون اخبار الرضا
10 صفحه آخر
پربازدیدترین اخبار