سفر وقتی کامل می‌شود که...

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​منصور ضابطیان، نویسنده و برنامه‌سازی که سفرنامه‌های محبوبی هم نوشته، در کتاب «استامبولی» درباره حال‌ و‌ هوای کوچه‌های قدیمی استانبول می‌نویسد: «چه کسی می‌تواند صدای مردم یک شهر را در سایت‌های گردشگری معتبر و غیرمعتبر پیدا کند؟ و چه کسی می‌تواند لذت دست کشیدن مُمتد روی دیوارها و نرده‌ها یا راه رفتن بر لبه جدول یک شهر ناآشنا را کتمان کند؟ سفر تنها پدیده‌ای درگیر با حس بینایی نیست؛ سفر وقتی کامل می‌شود که آدم بتواند حواس پنج‌گانه را هم همسفر کند و به درکی درست از مقصد برسد. امروز برای من یکی از همان روزهای بی‌هدف است که نه می‌دانم کجا می‌خواهم بروم و نه می‌دانم قرار است ناهار را کجا بخورم یا چه کسی را ببینم. چشمم را باز می‌کنم و می‌بینم در یک محله قدیمی آن‌ سوتر از بازار ادویه هستم. محله انگار از همان دوران عثمانی باقی مانده است. مغازه‌های کوچک، کوچه‌های پُرهیاهو، دیوارهای بلند بلاتکلیف میان تاریخ و امروز لای بعضی دیوارها علف درآمده و درِ بعضی ساختمان‌ها معلوم است که سال‌هاست باز نشده است. ساختمان‌های چوبی که آشناترین نوع خانه در استانبول قدیم است، توی کوچه‌ها کم نیستند؛ خانه‌هایی که همچنان دیدنشان نگرانی از آتش‌سوزی‌های آشنای این شهر را به همراه می‌آورد. در کوچه‌ها مذهب موج می‌زند؛ هر چند کوچه، مسجدی دارد که رفت‌ و ‌آمدهای ظهرگاهی را بعد از شنیدن صدای اذان در آن‌ها می‌شود دید. تقریباً زن بی‌حجابی در خیابان رفت‌ و ‌آمد نمی‌کند و کمتر مغازه‌ای هست که یک تابلوی «بسم ‌ا...» یا «آیة ‌الکرسی» در آن به چشم نخورد. کنجکاوانه توی همه مغازه‌ها را یکی ‌یکی نگاه می‌کنم. خیلی‌هایشان حسی از کودکی‌هایم را دارند؛ از جمله آرایشگاهی که مرا به شدت یاد سلمانی آقای «ایران‌نژاد» می‌اندازد که در دوره نوجوانی به آن‎جا می‌رفتم، با همان شیشه‌های بزرگ و چهارچوب‌های آبی‌رنگ آهنی».
10 صفحه اول