چطور چیزی به دنیا اضافه کنیم؟

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​میچ با عجله وارد خانه موری شد. موری روی صندلی مخصوصش نشسته بود و به پنجره نگاه می‌کرد. موری گفت: «می‌دونی میچ، بیشتر آدم‌ها فکر می‌کنن مرگ چیزیه که باید ازش فرار کنن. اما به نظرم باید باهاش روبه‌رو شد. باید هر روز به یاد خودت بیاری که ممکنه این آخرین روزت باشه. اینجوری بهتر زندگی می‌کنی.» میچ با اندکی تردید پرسید: «اما چطور می‌شه به مرگ هم فکر کرد و هم خوب زندگی کرد؟» موری لبخند زد.
«وقتی یاد بگیری چطور بمیری، تازه یاد می‌گیری چطور زندگی کنی. کمی خودت رو از وابستگی‌ها جدا کنی، از غرور و خشم و طمع. اون وقت متوجه می‌شی که لحظات زندگیت چقدر ارزشمنده. باید یاد بگیری عشق بدی و عشق بگیری. آدم‌هایی که فقط دنبال پول و موفقیت هستن، آخرش حس خالی بودن می‌کنن. چون چیزی که می‌مونه، فقط عشقه.»
میچ سرش را پایین انداخت: «گاهی فکر می‌کنم خیلی دیر شده که تغییر کنم.»
موری آرام دستش را فشرد و گفت: «هرگز برای تغییر دیر نیست. مهم اینه که بفهمی چرا اینجایی و چطور می‌تونی خوبی رو به دنیا اضافه کنی. زندگی در قلب‌هایی که لمس‌شون کردی، ادامه پیدا می‌کنه.» میچ از خانه بیرون رفت، اما انگار برای اولین بار واقعاً زندگی را حس کرده بود.

برگرفته از فیلم «سه‌شنبه‌ها با موری»
اثر میچ آلبوم
10 صفحه اول