عادی‌سازی مرگبار خشم با تهدید «نکونام» به قتل

«سعید لطفی» پیش کسوت استقلال که «جواد نکونام» را عامل مصدومیتش می‌داند، گفته اگر نکونام پرروبازی دربیاورد، او را می‌کشم؛ با این حجم از خشم باید چه‌کرد؟

نویسنده: زهرا فولادی | روان‌شناس

مترجم:

«سعید لطفی» پیش کسوت استقلال طی این سال‌ها بار‌ها «جواد نکونام» را هدف تیغ تیز انتقادات خود قرار داده و معتقد است که مصدومیت شدیدش که توسط نکونام اتفاق افتاد و تاثیر بسزایی در مسیر حرفه‌ای او داشت، اتفاقی نبوده است. او به تازگی گفته: «آن مصدومیت مسیر زندگی‌ام را عوض کرد. از خطای نکونام ناراحت نشدم، از حرف‌هایی که بعدش زد، ناراحتم. زخم و شکستگی خوب می‌شود اما حرفی که جگر را می‌سوزاند، خوب نمی شود. می‌خواستم نکونام را بکشم. مادرم قرآن گذاشت جلویم، قسمم داد. من هم گذشتم. جان نکونام، مدیون قسم مادرم شد اما اگر پرروبازی دربیاورد، قسمم را کنار می‌گذارم». اما چرا این حرف‌ها، خطرناک است و اگر چنین خشمی را نسبت به دیگری در خودمان احساس کردیم، باید چه کنیم؟
​​​​​​​
وقتی خشم مزمن را نمی‌فهمیم
خشم، یک انرژی روانی ا‌ست که اگر دیده، فهمیده و هدایت نشود، می‌تواند به اشکال بسیار خطرناک و مخربی مانند پرخاشگری، نفرت‌پراکنی، تهدید و حتی خشونت تبدیل شود. در روان‌شناسی، تفاوت مهمی بین خشم و پرخاشگری وجود دارد. خشم یک هیجان درونی ا‌ست اما پرخاشگری، رفتاری‌ است که از آن هیجان نشئت می‌گیرد. ما ممکن است از فردی خشمگین باشیم، بدون آن‌که رفتاری آسیب‌زننده نشان دهیم. اما اگر این خشم مزمن و انباشته شود یا به‌درستی شناخته نشود، می‌تواند به رفتارهای پرخاشگرانه علیه دیگران یا حتی خودمان منجر شود. این همان نقطه‌ای ا‌ست که خشم از یک احساس انسانی، به یک خطر اجتماعی تبدیل می‌شود. خیلی از ما سال‌ها با یک خشم حل‌نشده زندگی می‌کنیم. خشم نسبت به یک معلم، یک همکلاسی، یک والد سخت‌گیر، یک مربی بی‌رحم یا یک دوست خائن. این خشم‌ها اگر رها نشوند، در ذهن ما تبدیل به روایت‌هایی می‌شوند که دوباره و دوباره مرور می‌کنیم. ما نه تنها در ذهن، آن لحظه‌ها را بازسازی می‌کنیم، بلکه گاهی ناخودآگاه دنبال فرصتی برای انتقام‌گیری یا اثبات قدرت خود هستیم. این همان نقطه‌ای است که روان، دیگر جای امنی برای خود و دیگران نیست. اگر در درون خود خشمی نسبت به کسی احساس می‌کنیم، باید آن را جدی بگیریم. بی‌توجهی به خشم، به معنای پنهان‌کردن زباله‌های روانی ا‌ست در زیر فرش ذهن. روزی، جایی و معمولاً در بدترین زمان، این احساس‌ها به شکل‌هایی بروز می‌کنند که نه تنها برای دیگران، بلکه برای خود ما هم غافلگیرکننده‌اند. بی‌توجهی به خشم، می‌تواند باعث آسیب‌های روانی و اجتماعی جدی شود.
«لطفی» نیاز فوری به تراپیست دارد
صحبت‌های «لطفی» یک خطر دیگر هم دارد و آن، عادی کردن و طبیعی جلوه دادن تهدید به قتل به خاطر خشم است! واضح است که سعید لطفی نیاز جدی به تراپیست و مشاوره دارد. افرادی شبیه او ممکن است در اطراف ما هم باشند. آن ها هم نیاز به کمک و تراپی دارند. باید قبل از آن که به خودشان و دیگران آسیب برسانند، پیدا و درمانشان کنیم. قبل از آن که خیلی دیر شود اما وقتی حس می‌کنیم چیزی در درون‌مان ما را نسبت به کسی عصبانی یا خشمگین کرده، چگونه باید با آن برخورد کنیم؟
1 چرا این هیجان را نباید نادیده گرفت؟
نادیده‌گرفتن خشم، آن را از بین نمی‌برد بلکه آن را پنهان می‌کند و به شکل‌های دیگری بروز می‌دهد: از جمله سرد شدن روابط، عصبانیت‌های بی‌ربط، انفجارهای ناگهانی، دردهای روان‌تنی یا حتی افسردگی. روان‌شناسان این پدیده را «خشم برگشت‌خورده» می‌نامند؛ یعنی خشمِ سرکوب‌شده‌ای که به جای این که به‌درستی تخلیه شود، به درون خود فرد بازمی‌گردد و در او اختلال ایجاد می‌کند. پس نخستین گام در مدیریت خشم، شناختن آن و پذیرش حضورش است. ما نمی‌توانیم چیزی را تغییر دهیم که آن را انکار می‌کنیم. وقتی خشمگین می‌شویم، باید بپرسیم: «این خشم چه پیامی برای من دارد؟ چه نیازی در من نادیده گرفته شده؟» فقط از طریق شنیدن پیام خشم است که می‌توانیم تصمیم بگیریم آیا باید از خود دفاع کنیم، مرز بگذاریم یا گفت‌وگویی سازنده را آغاز کنیم.
2 بازشناسی ریشه‌های روانی خشم
بسیاری از خشم‌هایی که ما تجربه می‌کنیم، در سطح اول به نظر مربوط به موقعیت فعلی هستند اما اگر با دقت بیشتری نگاه کنیم، می‌بینیم خشم ما به موقعیتی دیگر، در گذشته، گره خورده است. برای مثال، فردی که به بی‌توجهی حساس است، ممکن است با یک پیام نخوانده یا تأخیر در پاسخ‌دادن، فوراً خشمگین شود. این خشم در واقع واکنشی به احساس‌های سرکوب‌شده قدیمی است: شاید احساس طردشدن در کودکی، یا احساس بی‌ارزشی در خانواده. در روان‌شناسی تحلیلی، به این روند «فعال‌شدن زخم‌های کهنه» گفته می‌شود. یعنی موقعیت فعلی، تنها ماشه‌ای‌ است برای خشم‌هایی که از قبل در ما انباشته شده‌اند. شناخت این ریشه‌ها، باعث می‌شود واکنش‌های ما به موقعیت‌های بیرونی واقعی‌تر، متعادل‌تر و منصفانه‌تر باشند.
3 نیاز به روان‌درمانی در خشم‌های پایدار و مزمن
گاهی شدت خشم یا تکرار و پایداری آن، نشان‌دهنده‌ مسئله‌ای عمیق‌تر در روان فرد است که بدون کمک تخصصی حل نمی‌شود. خشم در این موارد، دیگر فقط یک هیجان نیست، بلکه تبدیل به «سبک ارتباطی» یا حتی «مکانیزم دفاعی» شده است. به عبارتی، فرد یاد گرفته است که با خشم از خودش محافظت یا دیگران را کنترل کند. درمانگران در مواجهه با این نوع خشم، به دنبال علل آن می‌گردند: مثل ترومای حل‌نشده، تجربه‌های طردشدگی، اعتمادبه‌نفس پایین یا حتی افسردگی پنهان. مشاوره و روان‌درمانی، فضایی ایمن برای کشف این الگوها فراهم می‌کند؛ جایی که فرد می‌تواند ریشه خشم را بشناسد و الگوی رفتاری جدیدی را جایگزین کند.

10 صفحه اول