
تماشای فیلمهای عصر جمعه از شبکه یک، با آن تلویزیونهای سیاه و سفید کوچک، بخشی از یک برنامه ثابت خانوادگی بود؛ مشارکتی که در آن همه، حتی اگر فیلم چندان جذاب نبود، نظم و شوق و حس انتظار مشترکی داشتند. هنوز برفک گوشه تصویر بود و مجریِ اتوکشیده، قبل و حین فیلم با صدای آرام و شمرده، از اهمیت هنر هفتم میگفت و بعد از چند آگهی ساده و یک موسیقی آرام، تازه فیلم شروع میشد. اما لذت این تجربه نه فقط به خاطر خود فیلمها بود، بلکه بیشتر در کمبود انتخاب نهفته بود؛ همان کمبودی که باعث میشد لحظهها معنادارتر و هر برنامه تلویزیونی فرصت منحصربهفردی باشد. هر کسی برای تماشا آماده میشد، ظرف تخمه از ظهر آماده بود و تلویزیون جای محوری در میانه اتاق داشت. کسی به راحتی سراغ اتاق خودش نمیرفت و تفاوت سلیقهها به اختلاف و پراکندگی نمیکشید. انتخاب کم، به نوعی انتخاب جمعی بدل میشد؛ـ تماشای فیلم جمعه عصر، انتخابی نبود که هر لحظه کنار گذاشته شود، کافی بود کمی حوصله به خرج دهی. حالا اما در وفور انتخاب، صبر و قدر دانستن فرصتها رنگ باخته؛ گویی تماشا میان انبوه گزینهها، به تردیدی بیپایان و اشتهایی سیریناپذیر تبدیل شده که باعث تفرقه آدمها هم میشود.