قصه رشادت سرباز وطن مقابل تجاوز رژیم صهیونیستی 

شهیدی که با پرچم پرسپولیس رقصید و برای پرچم ایران جان داد! 

نویسنده:

مترجم:

با تجاوز رژیم صهیونیستی به کشورمان، تعدادی از شهروندان نظامی و غیرنظامی ایران به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. علی مرادی سرباز وطن هم قربانی یک حمله وحشیانه بود و با رفتن او فوتبال سیاه‌پوش شد. او برای وطن رفت، پرچم پرسپولیس روی دستان او می‌رقصید اما علی برای دفاع از یک پرچم مهم‎تر جان داد. او برای محکم قدم برداشتن یک ملت روی خاکی که مقدس است؛ پر کشید و حالا قصه علی مهم‌تر از قصه تمام ستاره‌های فوتبال، دهن به دهن روایت می‌شود. سفر در زمان، چشم‌ها را می‌بندیم، به کمتر از یک سال پیش می‌رویم، جایگاه شماره ۲۷ ورزشگاه آزادی، در حساس‌ترین مصاف فصل، تقابل پرسپولیس - تراکتور، همان‎جا که هولیگان‌های ارتش سرخ پیراهن‌ها را روی هوا می‌چرخانند و دود قرمز رنگ فضایی تماشایی را روی سکوها رقم زده است. جایگاه تیفوسی‌های پرسپولیس که فوتبال برایشان فراتر از فوتبال است! همان‌ها که دست‌هایشان روی دوش هم قرار می‌گیرد و شانه به شانه، پشت به زمین می‌خوانند: «آره ما تیفوسی‌ هستیم، پرسپولیس رو می‌پرستیم...» همان‌ها که به قول شاعر معروف نفس نفس در سینه‌شان عطر نفس‌های یکدیگر است! توده‌ای از آدم‌های متفاوت اما با یک عشق متحد به نام پرسپولیس. پیر هست، کودک هست، جوان هست، علی هم هست. علی! علی مرادی، همان جوان خوش قد و بالای ۲۲ ساله که چند شب پیش در حمله رژیم صهیونیستی به پادگان ۵۷ خرم‌آباد به شهادت رسید. علی پیراهن قرمز رنگ پرسپولیس را روی دستانش می‌چرخاند و رویای همیشگی‌اش را در همین لحظات مرور می‌کند. دو پاس گل تماشایی توسط بازیکن محبوبش ارسال می‌شود و علاقه او به امید عالیشاه را پررنگ‌تر می‌کند. با ضربه‌های سروش و گئورگی به قعر دروازه تراکتور، فریاد شادی سر می‌دهد و برای عاشقی با تیم محبوبش مصمم‌تر می‌شود. این قصه علی است، متولد بهار سال ۸۱ در خرم‌آباد در دل دره‌های زاگرس، فرزند ارشد خانواده مرادی. عاشق فوتبال و از طرفداران تیفوسی پرسپولیس. علی مدتی در خیبر بازی کرد و برای دنبال کردن رؤیای همیشگی به تهران آمد. یاسمن، خواهر علی که فقط ۱۱ ماه از برادرش کوچک‎تر است روایت می‌کند: علی عاشق فوتبال بود، برای رسیدن به پیراهن پرسپولیس هر کاری کرد. به تهران رفت و بعد از بازی در خیبر احساس می‌کرد روزی پیراهن تیم محبوبش را به تن می‌کند اما نشد. یاسمن که هنوز شهادت برادر جوانش را انکار می‌کند، ادامه می‌دهد: همین نیم ساعت پیش برای چندصدمین بار به او پیام داد. مرگ؟ نه قطعا علی جواب پیامم را می‌دهد و دوباره به خانه برمی‌گردد.
10 صفحه اول