«مینیمالیسم» از چهره پروین تا زندگی
گپوگفتی با «محسن ولیحی» درباره نقش هنر در امیدآفرینینویسنده:
مترجم:
هنر اگر نگاهی درست و عمیق به احساسات بشری داشته باشد، میتواند از مرزهای زمانی و مکانی عبور کند و به زبان مشترکی بین انسانهایی از گوشه و کنار دنیا تبدیل شود؛ زبانی برای فکر کردن، لذت بردن و گفتوگو. بسیاری از هنرمندان ایرانی هم هستند که آثارشان همین زبان بینالمللی را دارد و بهخاطر ظرافتهایش با اقبال مخاطب جهانی مواجه شده است؛ مثل «محسن ولیحی»، کسیکه تصویرسازیهای مینیمالش از آدمهای معروف دنیا، شیرین و تامل برانگیز از کار درآمده و مخاطبان زیادی دارد. طراحیهایی که یک ویژگی جالب دارند، بسیار ساده و مینیمال هستند؛ با کمترین خط و تکنیکی جالب، ویژگی ظاهری یا شخصیتی آدمی که خیلیها او را میشناسند، منعکس میکنند تا مخاطب او را بشناسد. وقتی از مینیمالیسم این طرحها لذت میبریم، بد نیست به خودمان یادآوری کنیم که درست مثل همین طرحها، جنبه های مختلف سبک زندگی مینیمال، مثل چیدمان منزل، انتخاب نوع لباس و... با تمرکز روی ضروریات و حذف موارد غیرضروری، ابعاد کاربردی خواهد داشت و از استرس ما کم میکند؛ موضوعی که باید جدیتر بگیریم تا انرژیمان روی چیزهای غیرضروری بیدلیل تلف نشود. اما برگردیم سر موضوع اصلی و اینکه پربازدید شدن آثار «محسن ولیحی» بهانهای شد برای گفتوگو با او و آشنایی بیشتر با نوع کارش.
اتفاقی جای درستی قرار گرفتم
دوست دارم قبل از آنکه سراغ آثار این هنرمند برویم، بیشتر با او آشنا شویم. «محسن ولیحی» متولد سال 1356 در تهران است و با بیان اینکه علاقهای به درس و مدرسه نداشته، درباره ورودش به دنیای هنر میگوید: «همیشه درسخوان بودم. تهتغاری خانواده بودم و چون همه خواهر و برادرهای بزرگترم خوب درس میخواندند؛ ناخودآگاه راه آنها را رفتم. درواقع الگوی دیگری نداشتم. آن سالها اگر کسی خرده هوشی داشت تشویقش میکردند که دکتر یا مهندس شود، پس با اینکه به هنر علاقه داشتم، در دبیرستان ریاضی خواندم. دروس تجربی را هم در کنارش میخواندم تا کنکور پزشکی بدهم. کلاس نقاشی هم میرفتم. خوشنویسی و کاریکاتور را هم خودم تمرین میکردم. هنر سرگرمیام بود و تصور میکردم نمیتواند حرفهام باشد، پس جدیاش نمیگرفتم. هم کنکور تجربی دادم، هم ریاضی و هم هنر. ریاضی و هنر قبول شدم که هیچکدام هدف و خواسته من نبود. با وجود این، بین سربازی و دانشگاه، دانشگاه را انتخاب کردم و رفتم سراغ هنر که بیشتر از ریاضی دوست داشتم. در واقع نادانی و اجبار در طراح شدن من سهم بیشتری داشتند تا علاقهمندی و انتخاب! من حتی نمیدانستم گرافیک چیست! این رشتهها در مدارس یا رسانهها معرفی نمیشدند. من خیلی اتفاقی جای درستی قرار گرفتم. طراحی یا دیزاین دانشی بود که با ذوق و توان من هماهنگ بود و حالا قریب سی سال است که هم پیشه من است و هم تفریح من».
چنان استقبال شد که ادامه دادم
ولیحی با بیان اینکه طراحیهایم از چهرهها بیشتر از سایر کارهایم دیده شده، درباره اینکه چطور به این سبک جالب رسیده است، میگوید: «ما در طراحیِ علایم و نشانهها، فرمهای آزاد و طبیعی را ساده و هندسی میکنیم. نمونههایش را در علایم راهنمایی و رانندگی بسیار دیدهاید. در سادهسازی چهرهها هم به روشهایی این کار شده. مثلاً عینک با دو دایره قابل بازنمایی است. سبیل چاپلین و هیتلر به شکل مربع موضوع طراحیهای بسیاری بوده. من همین کار را با چهره صادق هدایت کردم که نه تنها عینک و سبیل مربع داشت که فرم صورتش هم به وضوح شبیه مثلث بود. کار سادهای بود که به نظرم به فکر هر طراحی ممکن بود رسیده و اجرا هم شده باشد. با اینحال وقتی طرح را منتشر کردم گویا برای همه تازگی داشت. عدهای از همکارانم خواستند تا چند چهره دیگر هم طراحی کنم. از آنجا به بعد کار، چالشبرانگیز شد. میدانستم که هرچهرهای را نمیشود به سادگی چاپلین و هدایت مینیمال کرد با این حال میخواستم ببینم میتوانم انجام دهم یا نه. قصدم این بود که تا چهار، پنج طرح دیگر ادامه دهم اما هربار استقبال از طرحها بیشتر میشد و من باز ادامه میدادم».
هر چهرهای برای من مثل یک مسئله جدید است
دوست دارم بدانم مهمترین عناصری که ولیحی از هر چهره کار میکند چیست؟ این هنرمند خوشذوق در پاسخ میگوید: «در چهرهها دنبال ویژگیهای قابل اشاره میگردم؛ چون نمیخواهم جزئیات را در طرح بیاورم پس باید به نکاتی اشاره کنم که بیننده با دیدن آنها سوژه را شناسایی کند. مثلاً اگر شخصیتی همیشه یک مدل مو با آرایشی خاص داشته و آن را تغییر نداده باشد، کار من راحتتر است. اما همه چهرهها ویژگی قابل اشاره ندارند. برای طراحی آنها روشهای دیگری را آزمودهام. روی «آزمودن» تأکید میکنم چون بخشی از هدف من از این کار، چیزی است که با همین آزمایش و تمرین به دست میآید. طراح همیشه با مسئله سروکار دارد و پاسخی که میدهد نه تنها درست، بلکه باید زیبا و خلاقانه باشد. هر چهرهای برای من مثل یک مسئله جدید است و میدانیم که مسائل با یک روش حل نمیشوند. پس فکر میکنم اگر بخواهم چهره را ساده و هندسی طراحی کنم، دیگر چه کار تازهای میتوانم انجام دهم. یک راه این بود که چهره را فقط با تکرار یک شکل بسازم. یک مثلث یا یک نیمدایره یا مستطیل که در ابعاد و زاویههای مختلف تکرار شده. گاهی هم ترکیب چند روش کارساز بوده. یعنی هم به چیزی اشاره شده، هم طرح با تکرار یک شکل هندسی ساده ساخته شده». صحبت به اینجا میکشد که انگار ولیحی در به تصویر کشیدن شخصیتها بهنوعی ویژگیهای اخلاقیشان را هم منعکس میکند؛ خودش در اینباره میگوید: «این بار اول نیست که میشنوم طراحی من گاهی ویژگی اخلاقی سوژه را هم نمایش میدهد. من قصد و نقشهای برای این کار نداشتهام پس اگر اینطور شده شاید خطوط یا اشکالی را برای طراحی انتخاب کردهام که بیانی متناسب با شخصیت سوژه داشتهاند. شاید هم این نتیجه تخیل بیننده است. طرح هر قدر سادهتر باشد، گنجایش بیشتری برای خیالپردازی بیننده دارد».
آقای ویل اسمیت شناختمت!
بین کارهای «ولیحی»، طرحی که از ویل اسمیت هنرمند سینمای اکشن کار کرده نمک خاصی دارد؛ از او میپرسم آیا صورت هر کسی را میتواند اینطور مینیمال کار کند که در نگاه اول شناخته شود؟ میگوید: «همیشه نمیتوانم! در واقع مدتهاست که اصرار ندارم همیشه طوری طراحی کنم که همه در نگاه اول بشناسند. دلیلش این است که پروژه طراحی مینیمال چهره سلبریتیها را با انگیزههای مختلفی ادامه میدهم. یکی از دلایلم پرهیز از کمالطلبی منفی است. ما طراحان اغلب کمالطلبیم. فکر میکنم ضروری است که باشیم. اما کمالطلبی دو سویه مثبت و منفی دارد. مثبتش کار را ممتاز میکند و منفیاش اصلاً مانع انجام کار است. پس در این پروژه که سفارشدهنده ندارد و یک پروژه شخصی است، میتوانم کمتر سخت بگیرم تا بیشتر کار کنم. دلیل بعدی این است که مایلم گاهی هنرمندان ایرانی را که کمتر شناختهشدهاند، معرفی کنم. آنها عکسشان هم مشهور نیست بنابراین طراحیشان هم شناخته نمیشود. اما درباره شخصیتهایی که مشهورند معمولاً موفق بودهام طرحی بسازم که قابل شناسایی است. بخشی از این توفیق مربوط به ویژگیهای مناسب سوژه است. مثلاً ویل اسمیت که نام بردید یک چهره شناختهشده جهانی است. ظاهرش در گذر سالها تغییر چندانی نکرده. حتی انگار پیر هم نشده! موهای تیره و کوتاه با گونهها و گوشهای برجسته تقریباً در تمام نقشهایی که بازی کرده ثابت بوده. اینها کمک میکند اگر طراحی درست باشد، سوژه را بشناسیم. اما رسیدن به طراحی درست چه رازهایی دارد؟ یکی از مهمترینهایش را به شما میگویم، صبوری. من خیلی وقتها زود به نتیجه مطلوبم نمیرسم. یک روش را بارها امتحان میکنم و وقتی نمیشود سراغ روش دیگری برای طراحی میروم. اگر نشود مدتی طرح را رها میکنم و سراغ طراحی دیگری میروم و بعد از مدتی دوباره به طرح اول برمیگردم تا باز تلاش کنم. این درحالی است که پیشتر گفتم سعی میکنم خیلی سخت نگیرم».
چرا یک طرح میترکاند؟
شاید برای شما هم جذاب باشد که بدانید خود «ولیحی» طراحی کدام کاراکتر را بیشتر دوست دارد و بابت کدام یکی هم بازخوردهای داخلی و خارجی بیشتری گرفته است؟ ماجرا را از زبان ولیحی بشنوید: «از بین ایرانیها طرح پروین اعتصامی، صمد بهرنگی، محمدابراهیم جعفری و از غیر ایرانیها جانی دپ، فردی مرکوری و مریلین مونرو را دوست دارم. فکر میکنم به قدر کافی گویا و سادهاند. ملاک من برای ارزیابی یک طرح، اصول طراحی است اما کسانی که کارها را میبینند معیارهای دیگری هم دارند. این که سوژه طراحی را سریع بشناسند یا برایشان عزیز بوده باشد، در میزان توجهشان کاملاً مؤثر است. حتی اینکه من طرح را در چه تاریخ یا مناسبتی منتشر کردهام هم در اقبالش اثرگذار بوده. با این اوصاف، طرح کیان پیرفلک، کودک مظلوم، شیرین و باهوش ما بیشتر از سایر طراحیهایم دیده شده. خارجیها هم طرحها را دیدهاند اما تقریباً همه آنهایی که پیام دادهاند و خواستهاند درباره این پروژه صحبت کنیم، خودشان هم طراحاند. شاخصترینشان «جیمز سامرویل» مدیر تبلیغات کوکاکولا بود. او زمانی که در یک وبسایت، شبکهای جهانی برای ارتباط طراحان دنیا درست میکرد، گفت طراحانی را به عنوان سفیر شبکه انتخاب کرده و مایل است من هم یکی از آنها باشم. ارتباطات دیگری هم به واسطه این طرحها ایجاد و موجب همکاری من با طراحان بینالمللی شده است».
توصیهای به هنرمندان جوان
از «ولیحی» میپرسم که هنرمندان جوان چطور میتوانند به فکر گذران زندگی از دنیای هنر باشند؟ او نگاه جالبی به ماجرا دارد و میگوید: «با این همه چوب که لای چرخ زندگی میگذارند، اگر کسی بتواند آن را روان و شرافتمندانه بچرخاند، حتماً هنرمند است! من نمیتوانم درباره اقتصادِ هنر کسی را راهنمایی کنم. امور مالی دانشی است که در دانشگاه هنر یاد نمیدادند. در حالی که هر فارغالتحصیلی که میخواهد وارد بازار کار شود باید مقدماتی از حسابداری و بازاریابی بداند. بیتردید اگر دانشجوی هنر این دو را در مؤسسات آموزشی بیاموزد، به سودش خواهد بود. علاوه بر این، فارغ از اینکه جوان ما چه میخواند، توصیهام این است که آن حرفه را خوب بیاموزد، یک زبان خارجی یاد بگیرد و اگر راه اینترنت را نبستند با دنیا در ارتباط بماند؛ اگر نه راه دیگری پیدا کند. زندگی برای آن ماهی که میتواند به دریا برسد، نعمت بیشتری میتواند داشته باشد تا آنکه در حوض است».
هنر مولد امید است
این هنرمند خوش ذوق با بیان اینکه «جز ما کدام ملت را میشناسید که روی غذایش خوشنویسی کند و نذری بدهد؟ جز ما کدام مردماند که با شعر فال میگیرند؟» درباره جایگاه هنر در زندگی ایرانیها میگوید: «ما زمانی طولانی با هنر زیستهایم. نمایش ما محبوس تالار و سالن نبوده. در خانهها روی حوضها تخته میزدند و اجرا میکردند. در میدانها با ساز و آواز تعزیه میخواندند. مردم را که به زیارت امامرضا(ع) میبردند، به نیشابور که میرسیدند، کاروانسالار صلوات را به آهنگی میخوانده که گوشه نیشابورک دستگاه ماهور یادگار همان نغمه است. هنر، مَرکَبِ اندیشه و جلوه زیبادوستی انسان است. حتی آنجا که از زشتی میگوید، باز قصدش تکریم زیبایی است. مثل سایه که حجتِ نور است. آنها که چراغ اندیشه را خاموش میکنند، بردهپرورند و آنها که زیبایی را تقبیح میکنند احمق. جامعه بیهنر، مردمانش همه شبیه هم میشوند. کسی مجاز نیست حرف تازهای بزند. یک نفر چیزی میگوید و بقیه تکرار میکنند و آنها که هنر را از زندگی جمع میکنند تا کالای موزه و گالری شود همین را میخواهند. از شاخصترین آثار هنر، خیالانگیزی است که مولّدِ امید است. حال خوب در زندگی، پیش و بیش از هرچیز در گرو امیدواری است. پس هنر باید در زندگی جاری باشد».
دنیا دنبال حرف تازه است
یکی از بزرگترین کنجکاویها درباره آثار هنرمندانی مثل «ولیحی» همین مخاطب بینالمللی داشتن و ارائه به زبان دنیاست، از او درباره راه و چاه این موضوع میپرسم که میگوید: «شاید راهی هست. من هیچوقت به آن فکر نکرده بودم. صادقانه بگویم در این طراحیها به جای آن که بخواهم جهانی باشم تلاش کردم که خودم باشم و به گمانم این سختتر بود. دلیلش این است که دانشگاه به دانشجو الگو میدهد، جامعه هم همینطور. کار استادانت را که میبینی یا کار طراحان دیگر را، به هرحال تاثیر میپذیری. دچار تقلید و تکرار میشوی. در اوایل کار و دوران دانشجویی که این اتفاق ناگزیر میافتد. در دوران فعالیت حرفهای هم میتواند ادامه پیدا کند. به هرحال سبکهایی هست که هرکدام بزرگان و ستارگانی دارد. خیلیها راه همانها را میروند. من هم تا سالها اسیر همان مسیر بودم. اما دنیا دنبال حرف تازه است و حرف تازه را خود شما میتوانید بزنید. حرفهای دیگران را که قبلاً همان دیگران گفتهاند. بازگفتشان چه خوبی و تازگی دارد؟ اگر میخواهید جهانی شوید تلاش کنید حرف خودتان را بزنید اما جایی حرف بزنید که دنیا صدایتان را بشنود. پس حضور در رسانههای جهانی را هم جدی بگیرید».
معتقد نیستم که در تمام شئون زندگی باید مینیمالیست بود
نمیشود با هنرمندی که طرحهایش مینیمال است، صحبت کنیم و از ابعاد این موضوع در زندگی روزمرهاش نپرسیم، از قرار معلوم «ولیحی» هم فقط در طراحی دنبال مینیمالیسم نیست؛ چون میگوید: «در نوشتن و گفتن هم بیشتر اهل اختصارم تا پرگویی. حالا که فکر میکنم میبینم این رسم کمکم روی لباس پوشیدنم هم اثر کرده! این اواخر اگر لباس تازهای خریدهام یا سفید بوده یا سیاه! با اینکه پوشش رنگی و شاد را بسیار دوست دارم اما در این زمانه که صدها دغدغه فکری غیرلازم و غیرعادی بر زندگی ما تحمیل شده، حال و مجالِ فکر کردن به این را ندارم که با این پیراهن چه شلواری بپوشم و با آن شلوار کدام کفش بهتر است! آراستگی با سادگی راحتتر به دست میآید. با این حال معتقد نیستم که در تمام شئون زندگی باید مینیمالیست بود. به نظرم ما هم به اختصار و خلوت کردن احتیاج داریم و هم به جزئیات و تزیینات. هم پیراستن لازم است و هم آراستن. معتقدم کاری که مهم و دشوار است، یافتن تعادل است. تعادل در همهچیز. گاهی اگر آدم یک نگاه به زندگیاش کند احتمالاً میتواند تشخیص بدهد بهتر است کدام سمت بایستد تا به تعادل بازگردد؛ سمت شلوغی یا خلوتی. البته ما به ضرورت زمانه گرفتار ازدحامیم و به لطف فرهنگ ایرانیمان تنوع و رنگارنگی را بیشتر چشیدهایم. بنابراین شاید خلوت کردن ما را متعادلتر میکند. پس خوب است گاهی از شهر شلوغی که در ذهن و زندگی ساختهایم بیرون برویم، تا مثل مسافری که پا به جاده میگذارد، وسعت آسمان را ببینیم و افق را بی آنکه پل و ساختمان مانع شود، درک کنیم. دستِکم بد نیست تجربهاش کنیم تا ببینیم چقدر لازمش داریم. من در جنبههایی از کار و زندگیام لازمش داشتم پس تجربهاش کردم. شاید زمانی برسد که لازم باشد راه دیگری بروم».
اتفاقی جای درستی قرار گرفتم
دوست دارم قبل از آنکه سراغ آثار این هنرمند برویم، بیشتر با او آشنا شویم. «محسن ولیحی» متولد سال 1356 در تهران است و با بیان اینکه علاقهای به درس و مدرسه نداشته، درباره ورودش به دنیای هنر میگوید: «همیشه درسخوان بودم. تهتغاری خانواده بودم و چون همه خواهر و برادرهای بزرگترم خوب درس میخواندند؛ ناخودآگاه راه آنها را رفتم. درواقع الگوی دیگری نداشتم. آن سالها اگر کسی خرده هوشی داشت تشویقش میکردند که دکتر یا مهندس شود، پس با اینکه به هنر علاقه داشتم، در دبیرستان ریاضی خواندم. دروس تجربی را هم در کنارش میخواندم تا کنکور پزشکی بدهم. کلاس نقاشی هم میرفتم. خوشنویسی و کاریکاتور را هم خودم تمرین میکردم. هنر سرگرمیام بود و تصور میکردم نمیتواند حرفهام باشد، پس جدیاش نمیگرفتم. هم کنکور تجربی دادم، هم ریاضی و هم هنر. ریاضی و هنر قبول شدم که هیچکدام هدف و خواسته من نبود. با وجود این، بین سربازی و دانشگاه، دانشگاه را انتخاب کردم و رفتم سراغ هنر که بیشتر از ریاضی دوست داشتم. در واقع نادانی و اجبار در طراح شدن من سهم بیشتری داشتند تا علاقهمندی و انتخاب! من حتی نمیدانستم گرافیک چیست! این رشتهها در مدارس یا رسانهها معرفی نمیشدند. من خیلی اتفاقی جای درستی قرار گرفتم. طراحی یا دیزاین دانشی بود که با ذوق و توان من هماهنگ بود و حالا قریب سی سال است که هم پیشه من است و هم تفریح من».
چنان استقبال شد که ادامه دادم
ولیحی با بیان اینکه طراحیهایم از چهرهها بیشتر از سایر کارهایم دیده شده، درباره اینکه چطور به این سبک جالب رسیده است، میگوید: «ما در طراحیِ علایم و نشانهها، فرمهای آزاد و طبیعی را ساده و هندسی میکنیم. نمونههایش را در علایم راهنمایی و رانندگی بسیار دیدهاید. در سادهسازی چهرهها هم به روشهایی این کار شده. مثلاً عینک با دو دایره قابل بازنمایی است. سبیل چاپلین و هیتلر به شکل مربع موضوع طراحیهای بسیاری بوده. من همین کار را با چهره صادق هدایت کردم که نه تنها عینک و سبیل مربع داشت که فرم صورتش هم به وضوح شبیه مثلث بود. کار سادهای بود که به نظرم به فکر هر طراحی ممکن بود رسیده و اجرا هم شده باشد. با اینحال وقتی طرح را منتشر کردم گویا برای همه تازگی داشت. عدهای از همکارانم خواستند تا چند چهره دیگر هم طراحی کنم. از آنجا به بعد کار، چالشبرانگیز شد. میدانستم که هرچهرهای را نمیشود به سادگی چاپلین و هدایت مینیمال کرد با این حال میخواستم ببینم میتوانم انجام دهم یا نه. قصدم این بود که تا چهار، پنج طرح دیگر ادامه دهم اما هربار استقبال از طرحها بیشتر میشد و من باز ادامه میدادم».
هر چهرهای برای من مثل یک مسئله جدید است
دوست دارم بدانم مهمترین عناصری که ولیحی از هر چهره کار میکند چیست؟ این هنرمند خوشذوق در پاسخ میگوید: «در چهرهها دنبال ویژگیهای قابل اشاره میگردم؛ چون نمیخواهم جزئیات را در طرح بیاورم پس باید به نکاتی اشاره کنم که بیننده با دیدن آنها سوژه را شناسایی کند. مثلاً اگر شخصیتی همیشه یک مدل مو با آرایشی خاص داشته و آن را تغییر نداده باشد، کار من راحتتر است. اما همه چهرهها ویژگی قابل اشاره ندارند. برای طراحی آنها روشهای دیگری را آزمودهام. روی «آزمودن» تأکید میکنم چون بخشی از هدف من از این کار، چیزی است که با همین آزمایش و تمرین به دست میآید. طراح همیشه با مسئله سروکار دارد و پاسخی که میدهد نه تنها درست، بلکه باید زیبا و خلاقانه باشد. هر چهرهای برای من مثل یک مسئله جدید است و میدانیم که مسائل با یک روش حل نمیشوند. پس فکر میکنم اگر بخواهم چهره را ساده و هندسی طراحی کنم، دیگر چه کار تازهای میتوانم انجام دهم. یک راه این بود که چهره را فقط با تکرار یک شکل بسازم. یک مثلث یا یک نیمدایره یا مستطیل که در ابعاد و زاویههای مختلف تکرار شده. گاهی هم ترکیب چند روش کارساز بوده. یعنی هم به چیزی اشاره شده، هم طرح با تکرار یک شکل هندسی ساده ساخته شده». صحبت به اینجا میکشد که انگار ولیحی در به تصویر کشیدن شخصیتها بهنوعی ویژگیهای اخلاقیشان را هم منعکس میکند؛ خودش در اینباره میگوید: «این بار اول نیست که میشنوم طراحی من گاهی ویژگی اخلاقی سوژه را هم نمایش میدهد. من قصد و نقشهای برای این کار نداشتهام پس اگر اینطور شده شاید خطوط یا اشکالی را برای طراحی انتخاب کردهام که بیانی متناسب با شخصیت سوژه داشتهاند. شاید هم این نتیجه تخیل بیننده است. طرح هر قدر سادهتر باشد، گنجایش بیشتری برای خیالپردازی بیننده دارد».
آقای ویل اسمیت شناختمت!
بین کارهای «ولیحی»، طرحی که از ویل اسمیت هنرمند سینمای اکشن کار کرده نمک خاصی دارد؛ از او میپرسم آیا صورت هر کسی را میتواند اینطور مینیمال کار کند که در نگاه اول شناخته شود؟ میگوید: «همیشه نمیتوانم! در واقع مدتهاست که اصرار ندارم همیشه طوری طراحی کنم که همه در نگاه اول بشناسند. دلیلش این است که پروژه طراحی مینیمال چهره سلبریتیها را با انگیزههای مختلفی ادامه میدهم. یکی از دلایلم پرهیز از کمالطلبی منفی است. ما طراحان اغلب کمالطلبیم. فکر میکنم ضروری است که باشیم. اما کمالطلبی دو سویه مثبت و منفی دارد. مثبتش کار را ممتاز میکند و منفیاش اصلاً مانع انجام کار است. پس در این پروژه که سفارشدهنده ندارد و یک پروژه شخصی است، میتوانم کمتر سخت بگیرم تا بیشتر کار کنم. دلیل بعدی این است که مایلم گاهی هنرمندان ایرانی را که کمتر شناختهشدهاند، معرفی کنم. آنها عکسشان هم مشهور نیست بنابراین طراحیشان هم شناخته نمیشود. اما درباره شخصیتهایی که مشهورند معمولاً موفق بودهام طرحی بسازم که قابل شناسایی است. بخشی از این توفیق مربوط به ویژگیهای مناسب سوژه است. مثلاً ویل اسمیت که نام بردید یک چهره شناختهشده جهانی است. ظاهرش در گذر سالها تغییر چندانی نکرده. حتی انگار پیر هم نشده! موهای تیره و کوتاه با گونهها و گوشهای برجسته تقریباً در تمام نقشهایی که بازی کرده ثابت بوده. اینها کمک میکند اگر طراحی درست باشد، سوژه را بشناسیم. اما رسیدن به طراحی درست چه رازهایی دارد؟ یکی از مهمترینهایش را به شما میگویم، صبوری. من خیلی وقتها زود به نتیجه مطلوبم نمیرسم. یک روش را بارها امتحان میکنم و وقتی نمیشود سراغ روش دیگری برای طراحی میروم. اگر نشود مدتی طرح را رها میکنم و سراغ طراحی دیگری میروم و بعد از مدتی دوباره به طرح اول برمیگردم تا باز تلاش کنم. این درحالی است که پیشتر گفتم سعی میکنم خیلی سخت نگیرم».
چرا یک طرح میترکاند؟
شاید برای شما هم جذاب باشد که بدانید خود «ولیحی» طراحی کدام کاراکتر را بیشتر دوست دارد و بابت کدام یکی هم بازخوردهای داخلی و خارجی بیشتری گرفته است؟ ماجرا را از زبان ولیحی بشنوید: «از بین ایرانیها طرح پروین اعتصامی، صمد بهرنگی، محمدابراهیم جعفری و از غیر ایرانیها جانی دپ، فردی مرکوری و مریلین مونرو را دوست دارم. فکر میکنم به قدر کافی گویا و سادهاند. ملاک من برای ارزیابی یک طرح، اصول طراحی است اما کسانی که کارها را میبینند معیارهای دیگری هم دارند. این که سوژه طراحی را سریع بشناسند یا برایشان عزیز بوده باشد، در میزان توجهشان کاملاً مؤثر است. حتی اینکه من طرح را در چه تاریخ یا مناسبتی منتشر کردهام هم در اقبالش اثرگذار بوده. با این اوصاف، طرح کیان پیرفلک، کودک مظلوم، شیرین و باهوش ما بیشتر از سایر طراحیهایم دیده شده. خارجیها هم طرحها را دیدهاند اما تقریباً همه آنهایی که پیام دادهاند و خواستهاند درباره این پروژه صحبت کنیم، خودشان هم طراحاند. شاخصترینشان «جیمز سامرویل» مدیر تبلیغات کوکاکولا بود. او زمانی که در یک وبسایت، شبکهای جهانی برای ارتباط طراحان دنیا درست میکرد، گفت طراحانی را به عنوان سفیر شبکه انتخاب کرده و مایل است من هم یکی از آنها باشم. ارتباطات دیگری هم به واسطه این طرحها ایجاد و موجب همکاری من با طراحان بینالمللی شده است».
توصیهای به هنرمندان جوان
از «ولیحی» میپرسم که هنرمندان جوان چطور میتوانند به فکر گذران زندگی از دنیای هنر باشند؟ او نگاه جالبی به ماجرا دارد و میگوید: «با این همه چوب که لای چرخ زندگی میگذارند، اگر کسی بتواند آن را روان و شرافتمندانه بچرخاند، حتماً هنرمند است! من نمیتوانم درباره اقتصادِ هنر کسی را راهنمایی کنم. امور مالی دانشی است که در دانشگاه هنر یاد نمیدادند. در حالی که هر فارغالتحصیلی که میخواهد وارد بازار کار شود باید مقدماتی از حسابداری و بازاریابی بداند. بیتردید اگر دانشجوی هنر این دو را در مؤسسات آموزشی بیاموزد، به سودش خواهد بود. علاوه بر این، فارغ از اینکه جوان ما چه میخواند، توصیهام این است که آن حرفه را خوب بیاموزد، یک زبان خارجی یاد بگیرد و اگر راه اینترنت را نبستند با دنیا در ارتباط بماند؛ اگر نه راه دیگری پیدا کند. زندگی برای آن ماهی که میتواند به دریا برسد، نعمت بیشتری میتواند داشته باشد تا آنکه در حوض است».
هنر مولد امید است
این هنرمند خوش ذوق با بیان اینکه «جز ما کدام ملت را میشناسید که روی غذایش خوشنویسی کند و نذری بدهد؟ جز ما کدام مردماند که با شعر فال میگیرند؟» درباره جایگاه هنر در زندگی ایرانیها میگوید: «ما زمانی طولانی با هنر زیستهایم. نمایش ما محبوس تالار و سالن نبوده. در خانهها روی حوضها تخته میزدند و اجرا میکردند. در میدانها با ساز و آواز تعزیه میخواندند. مردم را که به زیارت امامرضا(ع) میبردند، به نیشابور که میرسیدند، کاروانسالار صلوات را به آهنگی میخوانده که گوشه نیشابورک دستگاه ماهور یادگار همان نغمه است. هنر، مَرکَبِ اندیشه و جلوه زیبادوستی انسان است. حتی آنجا که از زشتی میگوید، باز قصدش تکریم زیبایی است. مثل سایه که حجتِ نور است. آنها که چراغ اندیشه را خاموش میکنند، بردهپرورند و آنها که زیبایی را تقبیح میکنند احمق. جامعه بیهنر، مردمانش همه شبیه هم میشوند. کسی مجاز نیست حرف تازهای بزند. یک نفر چیزی میگوید و بقیه تکرار میکنند و آنها که هنر را از زندگی جمع میکنند تا کالای موزه و گالری شود همین را میخواهند. از شاخصترین آثار هنر، خیالانگیزی است که مولّدِ امید است. حال خوب در زندگی، پیش و بیش از هرچیز در گرو امیدواری است. پس هنر باید در زندگی جاری باشد».
دنیا دنبال حرف تازه است
یکی از بزرگترین کنجکاویها درباره آثار هنرمندانی مثل «ولیحی» همین مخاطب بینالمللی داشتن و ارائه به زبان دنیاست، از او درباره راه و چاه این موضوع میپرسم که میگوید: «شاید راهی هست. من هیچوقت به آن فکر نکرده بودم. صادقانه بگویم در این طراحیها به جای آن که بخواهم جهانی باشم تلاش کردم که خودم باشم و به گمانم این سختتر بود. دلیلش این است که دانشگاه به دانشجو الگو میدهد، جامعه هم همینطور. کار استادانت را که میبینی یا کار طراحان دیگر را، به هرحال تاثیر میپذیری. دچار تقلید و تکرار میشوی. در اوایل کار و دوران دانشجویی که این اتفاق ناگزیر میافتد. در دوران فعالیت حرفهای هم میتواند ادامه پیدا کند. به هرحال سبکهایی هست که هرکدام بزرگان و ستارگانی دارد. خیلیها راه همانها را میروند. من هم تا سالها اسیر همان مسیر بودم. اما دنیا دنبال حرف تازه است و حرف تازه را خود شما میتوانید بزنید. حرفهای دیگران را که قبلاً همان دیگران گفتهاند. بازگفتشان چه خوبی و تازگی دارد؟ اگر میخواهید جهانی شوید تلاش کنید حرف خودتان را بزنید اما جایی حرف بزنید که دنیا صدایتان را بشنود. پس حضور در رسانههای جهانی را هم جدی بگیرید».
معتقد نیستم که در تمام شئون زندگی باید مینیمالیست بود
نمیشود با هنرمندی که طرحهایش مینیمال است، صحبت کنیم و از ابعاد این موضوع در زندگی روزمرهاش نپرسیم، از قرار معلوم «ولیحی» هم فقط در طراحی دنبال مینیمالیسم نیست؛ چون میگوید: «در نوشتن و گفتن هم بیشتر اهل اختصارم تا پرگویی. حالا که فکر میکنم میبینم این رسم کمکم روی لباس پوشیدنم هم اثر کرده! این اواخر اگر لباس تازهای خریدهام یا سفید بوده یا سیاه! با اینکه پوشش رنگی و شاد را بسیار دوست دارم اما در این زمانه که صدها دغدغه فکری غیرلازم و غیرعادی بر زندگی ما تحمیل شده، حال و مجالِ فکر کردن به این را ندارم که با این پیراهن چه شلواری بپوشم و با آن شلوار کدام کفش بهتر است! آراستگی با سادگی راحتتر به دست میآید. با این حال معتقد نیستم که در تمام شئون زندگی باید مینیمالیست بود. به نظرم ما هم به اختصار و خلوت کردن احتیاج داریم و هم به جزئیات و تزیینات. هم پیراستن لازم است و هم آراستن. معتقدم کاری که مهم و دشوار است، یافتن تعادل است. تعادل در همهچیز. گاهی اگر آدم یک نگاه به زندگیاش کند احتمالاً میتواند تشخیص بدهد بهتر است کدام سمت بایستد تا به تعادل بازگردد؛ سمت شلوغی یا خلوتی. البته ما به ضرورت زمانه گرفتار ازدحامیم و به لطف فرهنگ ایرانیمان تنوع و رنگارنگی را بیشتر چشیدهایم. بنابراین شاید خلوت کردن ما را متعادلتر میکند. پس خوب است گاهی از شهر شلوغی که در ذهن و زندگی ساختهایم بیرون برویم، تا مثل مسافری که پا به جاده میگذارد، وسعت آسمان را ببینیم و افق را بی آنکه پل و ساختمان مانع شود، درک کنیم. دستِکم بد نیست تجربهاش کنیم تا ببینیم چقدر لازمش داریم. من در جنبههایی از کار و زندگیام لازمش داشتم پس تجربهاش کردم. شاید زمانی برسد که لازم باشد راه دیگری بروم».
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین