در امتداد تاریکی
ازدواج احساسی !
نویسنده:
مترجم:
خیلی اشتباه کردم! آن قدر تحت تاثیر عواطف و احساسات درونی قرار داشتم که نصیحتهای دلسوزانه اطرافیانم را «حسادت» مینامیدم اما امروز که فقط بعد از4 ماه نامزدی، از خانه فرار کردم تا به خواسته هایم برسم. تازه فهمیدم که اشتباه بزرگ تری را مرتکب شده ام چراکه ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر17سالهای که با شکایت پدر و مادرش و در ردیابیهای پلیس آگاهی مشهد، شناسایی و به مرکز انتظامی هدایت شده بود، با بیان این مطلب درباره ماجرای فرارش از خانه، به کارشناس اجتماعی دایره گم شدگان پلیس آگاهی مشهد گفت: حدود2 سال قبل، زمانی که 15سال بیشتر نداشتم برای تفریح به یکی از مراکز تفریحی و گردشگری سرخس رفته بودیم که درآن جا خوش بگذرانیم. با دوستانم در حال بذله گویی و خندههای بلند بودیم که یکی از دوستان همکلاسی ام به سوی پسر جوانی رفت که آنها هم با دوستانشان به آن مرکز تفریحی آمده بودند. «رزیتا» از یک ماه قبل با آن پسر جوان آشنا شده بود و مدام از عشق و علاقه اش به او برای من سخن میگفت. آن روز هم گویی با هم هماهنگ کرده بودند که برای دیدار با یکدیگر به این مرکز تفریحی بیایند. دقایقی بعد وقتی «رزیتا» به کنار ما بازگشت. دوباره به تعریف و تمجید از آن پسر جوان پرداخت و سپس به آرامی از من خواست که من هم با یکی از دوستان آن پسر جوان آشنا شوم. من هم که تحت تاثیر ابراز علاقههای او قرار داشتم در یک لحظه تصمیم گرفتم این نوع دوستیهای خیابانی را فقط بر اثر کنجکاوی تجربه کنم که با همین اشتباه آینده ام را به نابودی کشیدم. خلاصه آن روز با پیشنهاد «رزیتا» به سوی «کمال» رفتم اما او خیلی سرد با من برخورد کرد به گونهای که انگار مرا لایق دوستی خودش نمیداند! من که غرورم لگد مال شده بود به ترفندهای گوناگونی متوسل شدم تا بالاخره با «کمال» ارتباط برقرار کردم و این گونه گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای پنهانی ما شکل گرفت. این ارتباط پنهانی تا 2 سال ادامه داشت و من همواره به خواستههای شرم آور او تن میدادم تا با هم ازدواج کنیم. اطرافیانم وقتی متوجه ماجرا شدند، مرا نصیحت کردند که این عشقهای پوشالی و هوس آلود فرجامی جز تباهی و بدبختی ندارد؛ اما من فقط تحت تاثیر احساسات و عواطف درونی بودم و نصیحتهای آنها را به «حسادت» تعبیر میکردم و به آنها توجهی نداشتم تا این که بالاخره بعد از 2 سال و با وجود مخالفتهای خانواده ام با «کمال» ازدواج کردم اما از همان روزهای آغازین دوران نامزدی، بدبینی و سوءظنها شروع شد.«کمال» اجازه نمیداد از منزل بیرون بروم یا با جنس مخالف صحبت کنم! او معتقد بود همان گونه که با من ارتباط داشتی، احتمال دارد با پسر دیگری هم به همین گونه آشنا شوی! خلاصه روزگارم را به جهنمی وحشتناک تبدیل کرد تا جایی که دیگر نتوانستم این رفتارهایش را تحمل کنم و از سوی دیگر هم سرزنشهای خانواده ام مرا به شدت آزار میداد به همین خاطر پنهانی از خانه فرار کردم و به شهر دیگری رفتم تا این که با شکایت خانواده ام، پلیس به سراغم آمد و ... اما اکنون به شدت پشیمانم و دوست دارم از نامزدم طلاق بگیرم و به تحصیلاتم ادامه بدهمای کاش ... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با ابراز ندامت دختر نوجوان، بررسیهای روان شناختی و مشاورهای در حالی با راهنماییهای سرهنگ رمضانپور (رئیس دایره گم شدگان پلیس آگاهی) ادامه یافت که اقدامات قانونی نیز درباره این ماجرای تاسف برانگیز آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی مشهد
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی مشهد
10 شماره آخر