بهترین دوستان من
نویسنده:
مترجم:

پیرمردی هر روز صبح زود به پارک میرفت و به پرندگان دانه میداد و با این کار حالش خیلی خوب بود. روزی مرد جوانی از او پرسید: «چرا این کار را میکنی؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «آنها تنها دوستان من هستند.» جوان گفت: «اما آنها فقط برای دانه گرفتن میآیند.» پیرمرد گفت: «میدانم، اما من هم فقط برای دانه دادن میآیم.»
10 صفحه اول
پربازدیدترین اخبار